دختـری دَر راه آفتـاب | ||
یه وبلاگی هست که من خاموش می خونمش خیلی وقت نیست، مدت کوتاهی ست، قشنگه ... حرف هام را خلاصه می کنم در یک الحمدالله از ته دل ... دارم به این فکر می کنم که آیا از این به بعد براش نظر بزارم؟ چه نظری بزارم؟ من مطالبش را دوست دارم ولی حرفی برای گفتن ندارم، وبلاگش یه حس خوب را به من هدیه می ده... حسی که شاید تماشای یک فیلم هندی به بیننده میده!!! عجب قیاسی! آخه هر دو آدم را به رویا می برند ... امروز یک روز خیلی خوب بود، یک میهمان خیلی محترم و عزیز داشتیم منت بر سرمان گذاشت و ناهار را با ما بود، و از آنجایی که قوری چایی افتاد و چایی زعفرانی یمان از دست رفت دمنوش هفت میوه دم کردیم که به نظرم خوشمزه تر و مفیدتر از چایی ست :) بعد هم با هم رفتیم زیارت، خیلی خوش گذشت. پس از 19 سال یک بار دیگر برای آقا نامه نوشتم، همان نامه ی معروف به عریضه! انداختیم توی چاه و آمدیم... چقدر حال و هوای مسجد خوب بود، جای همه ی شما سبز ... یکی از افتخارات آینده ی اسلام را هم توی مسجد دیدیم طاقت نیاورده و پیش رفتیم دو تا بوس از لُپ های قشنگش البته بعد از کسب اجازه از مادرش گرفتیم و ایضاً دو عکس ... وقتی داشتم عکس این فندق را می گرفتم، یاد می نوش افتادم و یک زیارت دیگر و عکس از یک فندق دیگر ، می نوش یادِت میاد؟ توی ذهنم پستی با ادبیاتی متفاوت نوشته بودم، ولی قبل از نگارش رفتم و آن وبلاگی که بالا عرض کردم را خواندم! خلاصه اینکه نطق مان کور شد! با کلیک روی عکس ها می توانید در سایز بزرگتر ببینیدشان :) [ چهارشنبه 92/6/27 ] [ 9:20 عصر ] [ ف الف ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |