چقدر سخت بوده
چقدر تلخ
بنده خدا مادرتون تنهايي چه باري رو دوشش بوده.
سلام
دلم گرفت
سلام بر مادر
سلام بر سجاده اش
سلام بر آنزمان که خالصانه به درگاه خدا رازو نياز مي کند
من هميشه خنده مادر را دوست دارم و
از تصور گريه او وحشتناک مي شوم و دلم مي گيرد
سلام بر آنها که دلشان پر زغم ماست و ما فکر مي کنيم خوشحالند به غمناکي ما!!
سلام بر زيباترين کلمه وزيباترين موجود
سلام بر م_________________اااادر
ودرود بر صديقان و مادران فردا
دختران درستکار ديروز و امروز
سلام خوبي انشالله
من هميشه به شما سر ميزنم روزي دو سه بار، اکثر داستانهاي تلخ و شيرين زندگيتونا خوندم و باهاش لبخند زدم البته بيشتر اشک ريختم اما نميتونم نظر بذارم معمولا کد امنيتي لود نميشه
سلام بانوي آفتاب. وب شما را از اولين روزهاي نگارشتان مي خواندم با بعضي اشک ريختم و با بعضي خنديدم. گاهي مثل همين امروز عصر با همسر خوانديم. منتظر فرصتي مغتنم بودم براي آشنايي . معرفي وبلاگم و لينک شما به عنوان بانوي صبور سرزمينم اين فرصت را به من داد.گاهي به من هم سربزن شايد قابل دانستي نوشته هاي نوررسيده ام مقبولتان افتاد که در اين صورت خوشحال مي شوم شما هم لينک فرماييد.
درتکميل کامنت ديشبم بگم کلا بقيه خواهر برادرام هم کتک نميخوردن ولي من بعلت لاغري و ضعيفي ويژه تر بودم از اين لحاظ!
البته يبار که يادمه با خواهرم فرش رو داده بوديم بالا و زير فرش کبريت ميسوزونديم و ميريختيم! که مامانم با ني قليون سر رسيد و زدمون!
البته من هميشه فکر ميکردم ني قليون اسمش ننه قليونه!!
منم ميخاستم جوابي که به نرگس داديو به خودت بدم ، ديدم که هرچي دادنيه خودت ميدي!
هرچند ميدونستم و ميدونم که خودت ميدوني و نيازي به تحليل امثال من نداري!
بهرحال تو رو نمي دونم ولي مطمئنم من ،و 90درصد آدماي ديگه جاي مادرت بوديم و زير اونهمه بار سنگين مصيبت، نه عصبي که رواني ميشديم و جامون بيمارستان اعصاب و روان بود....
خدا به ايشون صبر داده بوده واقعاً ........
و علت همين کتک زدنها هم تحريک عصابشون در اون شوک شديد جدايي بوده.
ماجور باشند.