• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : مال ما، مال اونا؛ مال اونا، مال اونا، ست
  • نظرات : 0 خصوصي ، 56 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     
    + سيمرغ 

    جالبه گلم

    تشکرات منو به همراه دعاي خير به خواهر جان ابلاغ فرماييد

    من زري هايي که تو زندگي ام هستند و خيلي هم فت و فراوون، (نمونه اش همون ز-ب جان) واقع اندش زري اند يعني زهرا نيستند و نهايتاً يه زريني چيزي، به اين خاطر هيچوقتم به زهرا ها که خيلي دوستشون دارم زري نميگم

    پاسخ

    سلام خواهري، بزرگواري شما را مي رسونم :) ايشونم سلام دارند خدمت شما :) با اونچه در مورد زري ا گفتيد کاملاً موافقم... البته به نظرم اين زري ها مزين به زرين هم نيستند! :دي
    + ثريا 
    بقيه اش رو نمي نويسي؟

    پاسخ

    سلام... چرا مي نويسم :)
    سلام بيا به روزم
    پاسخ

    سلام... الان ميام :)
    + ثريا 
    من وبلاگ ندارم عزيزم
    عاشق وبلاگ خوندن هستم
    ولي حس ششم من ميگه بايد يه مهندسي باشي
    پاسخ

    وبلاگ داشتن مزايايي داره، نداشتنش هم همين طور... منم از خوندن بعضي از وبلاگ ها لذت مي برم ... دانشجوي مهندسي هستم... رشته ام هم در خلال خاطراتم مشخص ميشه :)

    نظرات "منم" رو خوندم، کاش آدرس وبشو بدي تو نوشته هاي خواهرجان سهيم بشم.

    کلنه خيلي بدم مياد از اسم "زري"

    پاسخ

    سلام خواهر جان، ممنونم، از قضا اسم "زري" من را هم ياد دو شخصيت محترم!!! مي ندازه :( حيف از اسم زهرا که براي اين آدما انتخاب ميشه و حيف از اسم زهرا که به زري تبديل ميشه! خواهر جان "منم" دوستانم دوست دارند آدرس وبلاگتون را داشته باشند، اگر راحتيد و دوست داريد دفعه ي بعد که نظر مي گذاريد با آدرس نظر بگذاريد، پليز :) خواهر سيمرغ آبجي کلاً تمايل نداره با ادرس نظر بزاره! براي دوستاي وبلاگي خودش هم بدون آدرس نظر مي گذاره! فکر کنين؟ فقط من نمي دونم چطوري دوست پيدا مي کنند و با هم دوست مي شند؟! :) اون روزهايي که تازه خاطره نويسي را شروع کرده بودم، اصلا نمي يومد، بعداً کم کم اومد ... انگار نه انگار که اين خاطرات مشترکند و ازشون اطلاع داره او هم داره اين خاطرات سريالي را دنبال ميکنه :) جالب نيست؟ :)
    سلام
    گاهي وقتا ياداوري خاطره هاي تلخ از خود اون اتفاق تلخ تره....
    زندگيتون شيرين...
    پاسخ

    سلام، برادر بي يار- کم پيداييد؟ همينطوره... اما بين اونچه الان من براي نگارش اين خاطرات تحمل ميکنم و آنچه در اون زمان تحمل کردم زمين تا آسمون اختلاف وجود داره .... من يه بار اون موقع مُردم! يه بار الان مي ميرم!!! سپاس و همچنين
    دوست دارم خيلي کوتاه برام از الان هر کدام از اعضا< خانواده برام بنويسي ار پدر مادر خواهر و خودت يعني الان در چه وضعيتي هستين موفقيتها شکستها البته اگر ممکنه لطفا
    پاسخ

    اين نظرتون رو که خوندم، ياد خودم افتادم، من اصلا اهل رمان خوندن نيستم، ولي يه وقتي هم اگه پيش بياد که بخونم، طاقت ندارم فراز و فرودهاي اين رمان را تحمل کنم اول ميرم آخر کتاب را مي خونم، خيالم که راحت شد از نتيجه بعد ميام بقيه کتاب را از اول تا آخر مي خونم! :) نوشتن اون چيزي هم که خواستيد طولانيه! يا شايد که من بلد نيستم خلاصه بنويسم! در مورد ديگر اعضاء خانواده در طول خاطرات خواهم گفت که چه مي کنند ... البته به همون اندازه که به خاطرات من مربوط ميشند و قصد ورود به زندگي اونها را ندارم
    سلام هر چند خاطرات تلخي است اما زيبا توصيفش ميکنيد نميدونم الان اينا را به خاطر مياري و با اين ظرافت مينويسي يا در دفتر چه خاطرات قبلا ثبتش کردي به هر حال افرين بر اين دقت
    پاسخ

    سلام، يک سوم اون تلخي ها را هم نمي تونم در نوشتار نشون بدم! جلوتر که برم متوجه ميشيد که تو زندگي ما فرصتي براي خاطره نويسي نبود... اينها در ذهنم نقش بسته اند و الان مي نويسمشون... متشکرم

    مطمئنم الانا وضع زندگي شما خيلي بهتر از نازپرورده هاي تربيت نشده دايي جانه، دلم براي داييت ميسوزه، خيلي بده مردي چنين زن و بچه هايي داشته باشه.

    خدا مادر شيرزنتو واست حفظ کنه، از راه دور مي بوسمش و قدردان زحمات مادرانه اش واسه توي عزيزم هستم

    پاسخ

    سلام خواهر سيمرغ، دعا ميکنم هممون پيش خدا وضع خوبي داشته باشيم... نمي خوام شعاري حرف بزنم ولي واقعاً دلم به اين خوشه که خدايا يعني ميشه حالا که دنيا را نداشتيم آخرت را داشته باشيم؟ منم دلم براي دايي مي سوزه، ولي هر چيزي به بهايي تهيه ميشه، شايد بهاي زن زيبا هم همين باشه! البته زنان زيبايي رويي رو ديدم که سيرت زيبا هم داشتند ... آمين، خداوند به مادر شما هم طول عمر با عزت بده، سپاس خواهر خوبم ...
    سلام خواهري... چقدر تلخ... چه جوري خدا رو نميبينن و اينقدر گستاخند تو ظلم کردن؟ اميدوارم روزي برسه که به پاي شما و مادرتون بيفتند و براي بخشيده شدن التماس کنند...
    پاسخ

    سلام خواهري ... :((
    + ثريا 
    بالاخره مشکل رفع شد و من ديدم خانومي
    راستي اون ثريا که گفته: چه دردناک بود اين پست! من نيستم هاااا
    .........
    ميگم مهندس معماري چون رابراه برامون شکل خونه طبق نقشه مهندسي ميکشي

    پاسخ

    خدا را شکر... عه؟! من فکر مي کردم يک نفر باشيد :) خوب شد گفتيد :) بلاگر هستيد؟ اگه وبلاگ داريد آدرس بزاريد خدمت برسيم :) اوهوم، اونا را مي کشم چون خودم در توصيف شکل خونه ناتوان هستم، براي همين ميگم اينطوري بهتر مي تونيد تصور کنيد چي مي گم :)
    سلام..التماس دعا


    اي فيض غم زيان هر سودت هست با اين همه در اميد بهبودت هست
    هر چيز که پاک سوخت دودي نکند با‌ آنکه تو پاک سوختي دودت هست

    فيض کاشاني
    پاسخ

    سلام عمه خانم، محتاجم به دعا ....
    هي هي هي چي بگم اخه:(


    پاسخ

    :(
    + عمه 
    منم همين مشکل ثريا رودارم ميبينم تاييدکردي امامي زنم ديده نميشن.
    پاسخ

    :(( نمي دونم چرا اينجوريه! با مدير پارسي بلاگ درميون مي زارم ببينم علت چيه. ممنون که اطلاع داديد
    + ثريا 
    مي بينم تاييد ميشه ولي وقني ميخوام برم صفحه 2 چيزي نشان نميده!! بچه هاي ديگه مشکلي ندارن؟؟ البته اگه اينم جواب بدي من که نميتونم بازم بخونم
    پاسخ

    کامنت هاي وبلاگ من بعد از تاييد توسط مدير وبلاگ (يعني من!) براي عموم قابل نمايش ميشه، و موقع ارسال کامنت به کامنت گذار پيغام ميده که کامنتش ارسال شده و بعد از تاييد نمايش داده ميشه، از طرفي هم تعداد کامنتهايي که توي وب نشون ميده، تعداد تاييد شده ها + تاييد نشده هاست... و وقتي از ده تا بيشتر باشه، تو چند صفحه نشونشون ميده، اما اگه تاييد نشده باشند شماره صفحه هست و خود کامنت نيست! نگران نباشيد بعد از اينکه من تاييدشون کنم و جواب بدم شما مي تونيد کامنت خودتون رو ببينيد :)
     <      1   2   3   4      >