سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختـری دَر راه آفتـاب
 
قالب وبلاگ

آمد توی اتاق و صاف رفت پیش مادرش، حالت گریه داشت، به مادرش که رسید زد زیر گریه

    -  هنوز گوشت درد میکنه؟

    -  (با گریه) آررهــــ 

    -  گریه نکن من که الان نمی تونم برات کاری انجام بدم. برو اونطرف تا بعد بیام بهت دارو بدم

دخترک گریه اش شدیدتر شد، همینطور با گریه در حالی که خود را کاملا آویزان کرده راهی شد که از اتاق بیرون برود. 

صدایش میکنم، دستش را میگیرم و او را کنار خود می نشانم. شروع کردم با او صحبت کردن

   -  چی شده؟ گوشت درد میکنه؟ 

   -  (با گریه) آره

   -  چرا؟

   -  نمی دونم

   -  تو مدرسه بدون لباس گرم رفتی بازی؟

  -  آره

عزیزم... بغلش کرده و روی پای خودم می نشانمش، خیلی راحت توی بغلم خودش را جا می دهد و سرش را تکیه

گریه اش آرام تر شده، نوازشش می کنم. گریه اش قطع شد.

   -  مهربونی دوست داری؟

   -  آره

   -  نوازشت کردم، گوشت خوب شد؟

   -  نه

درد به قوت خود باقی‌ست اما دستی گرم و آغوشی مهربان التیامش می‌دهد، روح ناآرامش را آرام می‌کند، تسکینش می‌دهد همچون مسکنی قوی...

 

برای هم مسکن باشیم...

 

این نوشته، از پست‌های غیرقابل نمایش وبلاگ بوده که پس از فوت ایشان عمومی شد.


[ یکشنبه 96/10/10 ] [ 10:4 صبح ] [ ف الف ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

و فقط خاطره‌هاست، که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می‌مانند. کلیه کامنت‌های خصوصی این وبلاگ عمومی می‌شوند، پس دوست عزیز از ابتدا هر آنچه می‌خواهی را عمومی بیان دار. ارتباطات این وبلاگ با بقیه تنها از طریق لینک دونی انجام میشه و هیچ نوع درخواست دوستی تایید نمیشه! هر گونه کپی برداری و دخل و تصرف و انتشار این خاطرات در هر قالبی از جمله: وبلاگ، مجله، کتاب، فیلمنامه و ... شرعاً اشکال دارد.
امکانات وب



بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 175460