سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختـری دَر راه آفتـاب
 
قالب وبلاگ
  • خاله چرا لباسِت را درنمیاری؟
  • لباسم را؟ چرا لباسم را دربیارم؟
  • نه، اینو. چادر و روسریت را چرا درنمیاری؟ موهات زشت اند؟!
  • :) آها، نه خاله جان. چون من خانم هستم، شما آقا، و چون من و شما به همدیگه محرم نیستیم. پس وقتی کنار همدیگه هستیم باید حجابمون را رعایت کنیم.
  • پس چرا مامانم روسری سرش نیست؟
  • چون شما پسر و محرم مادرت هستی، مادرت اجازه داره، پیش پدرش، پسرش، برادرش، پدرِ پسرش و... روسری سرش نکنه. ولی اگر اومد خونه ی ما و برادر من خونه امون بود، مادرت باید چادر سرش کنه، اونوقت موهای مامان تو هم زشت میشند :)

بلند شد رفت تو اتاقش

وقتی داشتم براش توضیح می‌دادم، مادرش مرتب لبش را گاز می گرفت و برای پسرش ابرو بالا می انداخت که این حرفا چیه میزنی؟ پاشو برو اتاقت

پسر که رفت تو اتاقش مادرش رو به من توضیح میده: ناراحت نشی یه وقت؟ هر کی میاد خونمون میاد میشینه کنارش و مرتب حرف می زنه. هر چی هم بهش میگم، اینو نگو، اونو نگو، این کار و نکن، فایده نداره. اصلاً آبروی منو برده این بچه با این حرفاش.

گفتم: ناراحتی نداره، چرا باید ناراحت بشم؟ پسر به این شیرینی، مودبی، مهربونی، خوب... ناراحتی نداره. الانم براش توضیح دادم متوجه شد. حالا خیالت راحته که از نفر بعدی دیگه نمی پرسه.

مادرش ادامه داد: نه بابا این که الان نمی فهمه محرم و نامحرم چیه و خنده ای کرد که کار برای من زیاد کردی حالا وقتی رفتی کلی سئوال پیچم میکنه، از حالا باید یه فکری بردارم دست به سرش کنم، وگرنه دیگه نمی‌گذاره به کارهام برسم.

محمد در حالی که قاب عکس چوبی کوچیکی تو دستش بود، بدو بدو از اتاقش اومد بیرون. نشست کنارم، خندید و قاب را داد دستم.

محمد 5 ساله در مهدکودک، ایستاده سر سجاده و با عبا عکس گرفته.

  • لبخند میزنم و میگم: این کیه خاله؟
  • میگه: منم دیگه. من میخوام سرباز امام زمان بشم.
  • ان شاءالله. ایشالا مایه ی افتخار اسلام و ایران بشی و خانواده ات به وجودت افتخار کنند. ایشالا حتماً سرباز امام زمان میشی. خاله چرا این عکس را برام آوردی؟
  • خب منم دیگه و لبخند میزنه :)

خوشحال شدم که کودک 6-7 ساله با بازخوردش نشان داد حرف های من را به خوبی متوجه شده، او متوجه شده بود نکته ای شرعی را برایش بیان کردم و علی رغم آنکه در بین اقوام و آشنایان طلبه ای نداشتند و شاید تنها طلبه‌ایی که از نزدیک دیده بود روحانی مسجد محل بوده، ولی این قشر را به متشرع و مذهبی بودن می شناخت، لذا حالا که یک نکته ی شرعی به دانسته هایش اضافه شده بود خود را یک قدم به رویایش نزدیک تر می دید، سربازی امام زمان... لباسی که آن را یونیفرم سربازان امام زمان می‌دانست. 

کودکان بیش از آنچه والدینشان می پندارند، می فهمند.

 


[ پنج شنبه 92/10/19 ] [ 3:42 عصر ] [ ف الف ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

و فقط خاطره‌هاست، که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می‌مانند. کلیه کامنت‌های خصوصی این وبلاگ عمومی می‌شوند، پس دوست عزیز از ابتدا هر آنچه می‌خواهی را عمومی بیان دار. ارتباطات این وبلاگ با بقیه تنها از طریق لینک دونی انجام میشه و هیچ نوع درخواست دوستی تایید نمیشه! هر گونه کپی برداری و دخل و تصرف و انتشار این خاطرات در هر قالبی از جمله: وبلاگ، مجله، کتاب، فیلمنامه و ... شرعاً اشکال دارد.
امکانات وب



بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 38
کل بازدیدها: 175758