دختـری دَر راه آفتـاب | ||
خانم منتظر کنار جاده، در آفتاب سوزان جنوب همراه دو کودکش، دل مرد را به رحم می آورد؛ ترمز زده، سوارشان میکند. تا به مسلمانی کمکی کرده باشد و رضای خدا را حاصل. ماشین را به تازگی خریده است، و سلامتش برایش مهم. چند روز بعد، متوجه آدامس جویده ی چسبیده به صندلی می شود و پرسش از کودکانش که کار کدامتان است؟ پیش از لب گشودن کودکان، مادر مقصر را معرفی میکند. - کار بچه ها نیست، بچه ها میدونند که نباید این کار رو انجام بدند. کار اون خونواده ی بی فرهنگیه که تو جاده سوارشون کردی! - واقعا؟ - بله واقعا، بچه های من اصلا آدامس نمیخورند، اینها نهایت نهایت قرص نعنایی میخورند!
-خب دیگه، آدم بی فرهنگ روستایی، نه قدر محبت میفهمه، نه ارزش ماشین مدل بالا. تا من باشم دیگه سوارشون نکنم. حالا زن سالهاست اطمینان خاطر دارد ک دیگر کسی جز خودشان سوار ماشینشان نمی شود، چه در حضورشان، یا عدم حضورشان
چسباندن یک آدامس جویده، و معرفی خانواده ای غایب که قدرت دفاع ندارند، ابزار خوبی بود تا مطمین باشد، خانمی دیگر همسفر همسرش نمی شود. به جای پر کردن خلاء زندگی، راه ثواب و انسانیت و نوع دوستی را میبندیم! وا اسفا به حال ما زنان حسودی که دین را کامل نگرفته ایم...
پ.ن. این پست از پستهای غیرقابل نمایش وبلاگ بوده که پس از فوت ایشان عمومی شد. [ یکشنبه 96/10/10 ] [ 10:13 صبح ] [ ف الف ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |