سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختـری دَر راه آفتـاب
 
قالب وبلاگ

دارم کلمه ها را عقب جلو میکنم تا جمله ی دلخواهم شکل بگیرد، جمله ای که دقیقا حرف و منظور من را برساند، اما هیچ کدام آنی نیستند که باید باشند؛ گاهی همینطور می شود. سخت می شود افکار را نوشت...

شماره اش را که داد خیلی تعریف کرد، گفت مرد بسیار شریفی ست، از خوبان نادر روزگار است و الخ

گفت سفارش کرده ام پیگیر کارتان باشد، نگران نباشید حل می شود ان شاءالله

چند روزی گذشته بود که شماره ای جدید تماس گرفت، املاکی بود گفت ملکتان را برای فروش معرفی کرده اند و مشخصات می خواهم. و چند روز بعد املاکی دیگر، و چند روز بعدتر املاکی دیگر...

آری او در میانه ی تمام گرفتاری های شخصی اش راه افتاد و یکی یکی به املاکی های شهر سپرد، و این همان کاری بود که به ذهنش رسیده بود و از دستش برمی آمد. 

امروز قرار بود بروم بنگاه برای مذاکره با یک مشتری، مانده بودم با که بروم که تنها نباشم، با که بروم که اهل معامله باشد و بداند که چه بگوید و... با یکی دو نفر تماس گرفتم، در دسترس نبودند نهایتاً زحمت را دادم به همین بزرگ مرد

از راهی دور در هوایی بسیار سرد با موتور خود را به موقع رساند، برای اولین بار آنجا دیدمش، از صدایش در تلفن شخصیتی 50 ساله، متشخص و رسمی را متصور شده بودم، اما اکنون شخصی نهایتا با 38 سال سن را پیش روی خود میدیدم.

در نگاه اول واقعا خجالت کشیدم که ایشان به عنوان همراهم دیده و شناخته شوند. چرا که شلواری لی به پا داشت بسیار تنگ!

در میانه ی صحبت توجه ام به دستهایش جلب شد. دستهایی سرخ از سرما و پینه بسته، پینه های حاصل کار

اورکتی با آستین های ساییده شده. کفشهایش اما از تمیزی برق می زدند.تمام مدت دستهایش را پنهان کرد.

ادبیاتی مؤقر و متین داشت، او خیلی هم سر به زیر بود. حتی نزد املاکی!

هنوز هم به خاطر شلوار لی که به پا داشت خجالت می کشیدم و مانده بودم چرا این آدم به این خوبی سلیقه اش این نوع پوشش است. 

مدتها پیش، روزی که با "ز ش ق" رفته بودم تا موبایل بخرد هم خجالت کشیدم. خجالت کشیدم که من همراه او و یا او همراه من است! موهایی بیرون ریخته و شالی که هیچ اباعی از افتادنش نداشت، و لباسی جذب... چرا؟ واقعا چرا؟ "ز ش ق" دختر بسیار خوبی ست با مشخصه های اخلاقی و شخصیتیِ خوب، واقعا نمی دانم چرا این نوع پوشش را برای خود انتخاب کرده...

پ.ن. این پست، از پست‌های غیرقابل نمایش وبلاگ بوده که پس از فوت ایشان عمومی شد.


[ یکشنبه 96/10/10 ] [ 10:12 صبح ] [ ف الف ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

و فقط خاطره‌هاست، که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می‌مانند. کلیه کامنت‌های خصوصی این وبلاگ عمومی می‌شوند، پس دوست عزیز از ابتدا هر آنچه می‌خواهی را عمومی بیان دار. ارتباطات این وبلاگ با بقیه تنها از طریق لینک دونی انجام میشه و هیچ نوع درخواست دوستی تایید نمیشه! هر گونه کپی برداری و دخل و تصرف و انتشار این خاطرات در هر قالبی از جمله: وبلاگ، مجله، کتاب، فیلمنامه و ... شرعاً اشکال دارد.
امکانات وب



بازدید امروز: 33
بازدید دیروز: 34
کل بازدیدها: 179146