سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختـری دَر راه آفتـاب
 
قالب وبلاگ

پیرزن درب را باز کرد و از خانه خارج شد.

کارگر شهرداری در حال جارو زدن کوچه بود.

پیرزن رو به کارگر گفت: در خونه ی منم جارو بزن.

کارگر با لبخندی ملایم: چشم

پیرزن: کوچه رو جارو می کنین خاک و آشغالش رو میزنین در خونه ی من

کارگر با تعجب زیاد و کمی وارفتگی: نه...

 

دارم فکر میکنم این پیرزن در زمان جوانی اخلاقش چگونه بود؟ تعاملاتش؟ آداب معاشرت را چه اندازه می دانست و بکار میگرفت؟

ممکن است من نیز در میان سالی یا کهن سالی اینگونه باشم؟

 

ارسالی 20.12.95 در کانال تلگرامی


[ یکشنبه 96/10/10 ] [ 9:59 صبح ] [ ف الف ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

و فقط خاطره‌هاست، که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می‌مانند. کلیه کامنت‌های خصوصی این وبلاگ عمومی می‌شوند، پس دوست عزیز از ابتدا هر آنچه می‌خواهی را عمومی بیان دار. ارتباطات این وبلاگ با بقیه تنها از طریق لینک دونی انجام میشه و هیچ نوع درخواست دوستی تایید نمیشه! هر گونه کپی برداری و دخل و تصرف و انتشار این خاطرات در هر قالبی از جمله: وبلاگ، مجله، کتاب، فیلمنامه و ... شرعاً اشکال دارد.
امکانات وب



بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 178907