سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختـری دَر راه آفتـاب
 
قالب وبلاگ

تعطیل کنم اینجا را؟ خاطراتم که تمام نشده اند؟ چه کنم؟ بنویسم یک طرفه؟ بنویسم دو طرفه؟ ننویسم؟

چطوره به جای نوشتن، ضبط کنم، بعدها یه کسی پیدا میشه مکتوبشون کنه...

می خوام برم

ولی الزام دارم بنویسم خاطراتم را، خودم برای خودم الزام دارم

حتی یک درصد هم برام مهم نیست که کسی خاطراتم را بخونه

اصلا می تونم رمزی بنویسم به هیچ کس هم رمز ندم

ناگفته نمونه که کامنت هاتون رو خیلی دوست دارم و بهشون عادت کردم. از توی کامنتهاتون خیلی چیزها را می فهمم

ولی می خوام برم

دانشگاه هم دیگه نمی خوام برم، ترم آخرم، نهایتاً یکی دو ماه دیگه... ولی جرات گفتن این حرف را توی خونه ندارم

می خوام برم. یه حس خوب برای رفتن با من همراهِ 

تعلقات دنیا همین هاند دیگه، درسته؟ چیزی که نیست دو ماه دیگه تا اتمام درس، چیزی که نیست بکوب بنویسی چند ماه دیگه تا پایان خاطرات... چیزی که نیست و... 

رزمنده ها چطوری از همه چی دل کندند؟ یه دفعه وسط زندگیشون، چطوری واقعا؟ باید برم

یک نیاز دورم کرد، دورم کرد از مسیر... میشه برگشت؟ دیر نیست؟ باید برگردم

دلم می خواد سرم را بکوبم تو دیوار، ولی درد داره!

هنوز درد آخرین باری که سرم را کوبیدم به دیوار با من همراهه

رفتن مرد می خواد، مرد رفتن نیستم ولی باید رفت...

 

این نوشته، از پست‌های غیرقابل نمایش وبلاگ بوده که پس از فوت ایشان عمومی شد.


[ سه شنبه 93/9/4 ] [ 11:57 عصر ] [ ف الف ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

و فقط خاطره‌هاست، که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می‌مانند. کلیه کامنت‌های خصوصی این وبلاگ عمومی می‌شوند، پس دوست عزیز از ابتدا هر آنچه می‌خواهی را عمومی بیان دار. ارتباطات این وبلاگ با بقیه تنها از طریق لینک دونی انجام میشه و هیچ نوع درخواست دوستی تایید نمیشه! هر گونه کپی برداری و دخل و تصرف و انتشار این خاطرات در هر قالبی از جمله: وبلاگ، مجله، کتاب، فیلمنامه و ... شرعاً اشکال دارد.
امکانات وب



بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 34
کل بازدیدها: 179168