• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : عشق و جنون
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام عجب ماجراهايي نميدونم چي بگم ان همه اصرار و اين همه نه يه شوخي کوچولو چه تند تند اين محمد آقا شغل عوض ميکرده بابا يکم از اين کاراشو ميداد به من بيکار
    خب فرشته که دوستش نداشته چرا ديگه براش شرط ميذاشته خيلي بده آدم يکي رو نخواد و هي اصرار به خواستن اون طرف بشه و برعکس ماجراي دوم آدم يکي رو بخواد و نشه هر دوسوش دردناکه
    پاسخ

    سلام خواهرم، البته آنچه را که شما در پنج دقيقه خوانديد، در پنج سال گذشته، چون همه با فرشته حرف مي زدند تا راضي بشه و جواب مثبت بده، فرشته هم سعي مي کرده باهاش کنار بياد يکي يکي مواردي که دوست نداشته را اعلام کرده شايد بعد از تغيير نتيجه عوض بشه، و نميشد! :) خوبي ماجراي اول اينه که هيچ فريبي در کار نبود، خواستني بود و تلاش براي رسيدن، نخواستن و مقاومت (فرشته در اين خواستن نقشي نداشت، يعني دختر پسر را فريب نداد و چند صباح بعد خود را کنار بکشد) اما ماجراي دوم فريب بود، دزدي! دل دختري را دزديدن و چند صباحي بهره بردن و پس از آن عاقل شدن، بچه ي خوب بابا و مامان شدن! هر بار که به محبوبه مي انديشم برايش متاثر مي شوم، دخترک با دلش بسيار صادق بود، صادقانه خواست، نمي توانست بپذيرد که صادقانه خواسته نشده... او همچنان عاشق ماند... از ديد من محبوبه در روياي عاشقانه ي خود زيست، اگر چه به ظاهر مُرد... سخت است فهميدن محبوبه... سخت...