منم يادم مياد تابستونا مي رفتيم ده يه ايوون داشتيم يه روز فرششو همينجوري زديم بالا يه عقرب زرد زيرش بود. اونجا تو ده ما بهش مي گن: دم سرگرداني!
کشتيمش و فردا از ترس دوباره فرشو زديم بالا، زيرش يه رتيل بود!