• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : خورش قيمه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام...من ازاين قسمت تا به اين سن شايد بيش ازهزاربارازمادرم شنيدم که چه کتکهايي بي دليل خورده .ميدوني مامانم ميگفت من هيچ خلافي نميکردم امامردم دروهمسايه هربارزن بابامو ميديدن سفارشمو ميکردن واين عاملي ميشد براي اذيت بيشتر.دقيقا انگارمامانم داره قصه شو ميگه.28سال پدرش و26 ساله نامادريش فوت شده .هرباربهش ميگم مادرجان ببخش .ميگه من نميتونم ببخشم .پرده خيس حمام رواندازشبم ميکرد يادم نميره .پدربزرگ فقيرنبود امامادرم ميگه من هميشه گرسنگي کشيدم
    پاسخ

    سلام عمه ي خوبم، مدينه اما هيچ گاه خودش ما را نزد، هيچ گاه مستقيم دست به روي ما بلند نکرد، در خانه ي پدر هيچ گاه گرسنه نمانديم، هر آنچه غذا بر سر سفره بود بشقابي هم پيش روي ما بود. اما نبود آنچه بايد مي بود...