• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : 17 شهريور 1373
  • نظرات : 0 خصوصي ، 21 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعاد 
    چقدر خوب بود که با وجود اونهمه حسه غريبي عوضش يه داداش خوب کنارتون داشتيد که هواتون و داشت.راستي مامانتون چطور شد که اونجا موند و اومد خونهء پدرتون.
    خواهر خوبم بغضم اومد از وداع مادرتون.واي که چه حالي داشتيد.
    ميدونم سخته براتون نوشتن اما اميدوارم که سختيا به کلمات تبديل بشه و منتقل بشه به همين صفحهء بي جان و دلت رو سبک کنن
    پاسخ

    بله خوب بود. مادر آنجا نماند، گفتم که اين سفر و توقف کمتر از يک هفته بود و از اين يک هفته مادر تنها يک شب و به اصرار برادرم مجيد ميهمان منزل پدر شد و مابقي را خانه ي خواهرم فاطمه بود. در سفر دوم نيز تنها نصف روز منزل پدر بود، همان نصف روزي که رأي به ترک تحصيل من داده شد. //// وداع با مادر خيلي سخت تر و طولاني تر از آني بود که خوانديد. خلاصه نوشتم که زجر فروشي نکرده باشم! درک ميکني خواهر؟ ترسيدم جمله هاي مادرم را بنويسم، صحنه را توصيف کنم، از نگاه هاي مسافرها بگويم، از لحن کلام و اشک ها و دست هاي لرزان مادر بگويم، متهم شوم به زجر فروشي! ننوشتم. گذاشتم مابقي در ذهنم بماند، تا باز غم و حزن آنچه شما مي خوانيد کمتر باشد...