• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : و ما خانه به دوشان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام خواهر جون... چه لحظه هاي تلخي و دردناکي هستند اين لحظه هاي آخر..نميشه حرفي زد درباره شون... هيچوقت فکر نمي کردم آخر اين خاطره جداييتون از مادرتون باشه.. مادر بيگناهتون که به آب و آتيش زد تا شما رو کنار خودش داشته باشه..حالا دردي رو که نميذاشت قلمت پيش بره راحت تر مي فهمم ...رنجي رو که تحمل مي کني با تمام وجود مي فهمم ...آرامشتو از خدا مي خوام عزيزم..




    پاسخ

    خواهر خوبم. بين آنچه من مي نويسم تا اونچه شما مي خونيد تفاوت بسيــــــــــــــــــــــــــــار هست... ممنونم از مهربوني و همراهيت