سلام
اينم خودش يک داستانه "فکر کنين از اون به بعد ملت منو مي ديدند کيف دستي هاشون رو قايم مي کردند! انگار که خداي نکرده من دست کج باشم! و نتيجه ي اين رفتار اشتباه مامان اين شد که هم فاميل منو به عنوان يه دست کج مي ديدند هم من صداقت را گذاشتم کنار، هم اينکه بعد از اون ماجرا هم باز قلک ها را باز کردم ... بماند که ديگه بعد از اون ماجرا هيچ کس بهمون پول نداد!!! "
ف الف جان شمام چه کارا که نمي کردي خواهر!
چه شر بوديا....
هرچي پودر چاق کننده خورده بودم تا حالا با اين پست راديوت دودشد! سر هرخاطره ات کلي آدم کم ميکنه
بابا خفه شدم از دست بعضي کاراي مامانت.....
ايششش
خواستم قابلي نداشت ديدم اون که خيلي قابل بود. اما کار من ناقابل...قبول باشه
.
سرم ميزنم و از نوع نوشتنت لذت ميبرم جداي از تلخياش كه شايد يه شيرينيايي ام داشته باشه اگه خوب ديده بشه.
ولي خيلي نظر نميدم راجب متنا..
يا علي