• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : سرعت و وحشت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    واي خدا، مرگو به چشم ديدي، خيلي سخته، خدا نصيب هيچکس نکنه، خيلي مواظب باش گلم.

    من دبيرستاني بودم که مورد حمله يه ديوونه قرار گرفتم، حالا کجا؟ تو خيابون پاييني خودمون وقتي از مدرسه برميگشتم حول و حوش ساعت 6 غروب يه روز پاييزي که از بخت بدم هيچ آدمي تو خيابون نبود الا اين ديوونه که اومد و گازم گرفت

    فقط يادمه تو دستم چتر بود که با اون زدم تو سرش و اونم فرار کرد. عين يه حيوون زوزه مي کشيد، خيلي تجربه بدي بود

    پاسخ

    واقعاً خدا نصيب هيچ کس نکنه اونچه را که من روز جمعه تجربه کردم... خواهر سيمرغ، تو کوچه ي ما يه خانواده اي زندگي مي کردند که دو تا از بچه هاشون مشکل رواني داشتند، يکي دختر و ديگري پسر، يه روز با دختر خواهر و برادرم که بچه سال بودند داشتيم مي رفتيم که ديدم همون خانم ديوانه داره به سمت بچه ها ميره، منم سريع صداش زدم و گفتم چيکار داري، برو کنار، برو خونتون... عاقا چشمتون روز بد نبينه که بچه ها را ول کرد و خودمو چسبيد :(( حالا منم دارم تلاش ميکنم که هم بچه ها را نجات بدم هم خودم گرفتارش نشم، جذبه و ترس اينا هم که فايده نداشت، چنگ انداخته بود چادر من رو مثلا ميخواست منو بزنه، تا اون موقع مادرش اومد کلي کتکش زد و بعدم کشون کشون بردش خونه .... خيـــــــــــلي زياد دلم براش سوخت، خيـــــــــلي ... گناه داشت، او اگر عقل داشت اين کار را نمي کرد، يعني حکمت اين چيزا چيه که خدا به يکي يه نعمتي را ميده به يکي نميده؟ من واقعاً دلم ريش ريش ميشه براي اين صحنه هايي که مي بينم... آها يه چيز ديگه، اونجا که اون دختر ميخواست منو بزنه دختر برادرم پا را گذاشت به فرار و حالا بدو کي ندو، ولي دختر خواهرم ايستاد کنارم و سعي کرد منو نجات بده... اين خيلي قشنگ بود، اگر چه هر دوي اونها بچه بودند و ازشون هيچ انتظاري جز فرار نداشتم، اما شخصيت هر کسي از بچگي مشخص و معلومه... قبول داري؟ من عاشق هر دوشونم هم دختر خواهرم، هم دختر برادرم...