سلام
فکر کردم مثل من اينها رو توخواب ديدي!
اين مدير و ناظم باباي مدرسه گلوله بودن يا بهشون فنر وصل بود !
شانس آوردي دستشويي ها رو قفل نکردند
عجب حکايتي....
مگه چند ساعت تو دستشويي بودي؟
عجب هيشکي تو مدرسه نبود؟؟؟
حتي باباي مدرسه؟
منم يادم مياد يه بار تو کوه گم شدم، زير يک تخته سنگ خيلي خيلي بزرگ اتراق کرده بودم (تو دهمون) ولي من چون بالاي تخته سنگ وايساده بودم زيرشو نمي ديدم. فقط کمي دورتر الاغي که با خودمون آورده بوديم ايستاده بود. اونو مي ديدم و دلم قرص بود که خب بالاخره که بيان الاغو ببرن منو مي بينند. هرچي ام داد مي زدم اکو ميشد و مامان اينا نمي شنيدند. يه عالمه گل زنبق چيده بودم که از ترس و ناراحتي همه شونو انداختم. بعدا مامان که اومد کنار چشمه آب برداره منو ديد.
آخيش راحت شدم، چه عذابيه گم شدن يه بچه ها، درکت مي کنم خواهر