• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : اين تو بميري از اون تو بميري ها نيست!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    سلام خوبي خوشي بالاخره من اومدم واي 4 ساعت تو مدرسه گير افتادي؟؟؟؟؟بازم خوبه پسر خالت به دادات رسيده چقدر عقبم برم بقيه پست ها رو بخونم
    پاسخ

    سلام خواهر پارميدا، سفر خوش گذشت؟ اوهوم مي بيني؟ تازه بعضي از پست ها هم آرشيو شدند! يه پست ترسناک بود که آرشيوش کردم :دي ارشيو روز نوشت! آدرس دادم بخوني و بترسي، آخر شب بخون ترسش بيشتره :)
    سلام
    حبس اين چنيني و با آن سن در آن شرايط بسيار سخت است و غير قابل هضم براي خواننده
    پاسخ

    اوهوم خعلي سخت بود :(
    + سلام 
    سلام. فقط يک سوال:
    مگه پسرخاله به آدم محرمه؟! مگه ميشه بهش دست داد و پاشو گرفت؟
    پاسخ

    عليکم سلام شما؟ جواب اين سئوال را از مرجعتون بپرسيد بهتر از من جواب ميدند! دختري که به بلوغ نرسيده و راه نجات ديگه اي هم نداره، شرعاً اشکال نداره که پسرخاله اش کمکش کنه!
    واي چه بد4ساعتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
    خوبه باز اومدن دنبالتون
    پاسخ

    اوهوم :(
    اين وقتاس که آدم قدر مادرشو مي دونه هااااا نه آي مامانم اينا
    پاسخ

    کدوم وقت ها؟ وقتي تو مدرسه گير افتاده؟ بعله ديگه، من کلاً هميشه قدر مادرم رو مي دونم :) آيکن شعار دادن


    سلام

    فکر کردم مثل من اينها رو توخواب ديدي!

    اين مدير و ناظم باباي مدرسه گلوله بودن يا بهشون فنر وصل بود !

    شانس آوردي دستشويي ها رو قفل نکردند

    پاسخ

    راست ميگين ها، شانس آوردم، خودم به اين قسمتش فکر نکرده بودم :(
    لينکت کردم عزيز بلينک
    راستي چطور مي شه باکس نظر سنجي رو تغيير داد نظردهي وب من خيلي با شوماهاااااا فرق داشته بيد
    پاسخ

    ممنون که لينک کرديد.هر سرويس دهنده اي سيتم نظردهيش يه جور طراحي شده. مال بلاگفا اينطوريه که مال شماست :) بايد بياين پارسي بلاگ تا مثل مال من بشه :)
    چه چيزا چه بدشانسي سرايدار تو مدرسه نباشه عوضش به موقع پسرخاله به دادت رسيده هاااااا دمش گرم

    پاسخ

    به به همهمه خانم، خوبين شما؟ اين طرفا؟ خوش اومدين :) يعني الان من قاپ يکي از دوستاي سيمرغ بانو رو زدم؟ :دي بله ديگه هم بد شانس و هم دست پسرخاله درد نکنه :)
    + روشنك 

    عجب حکايتي....

    پاسخ

    هوووم :( هيع
    + کزت بانو 
    خو ولتون کرد خوردين زمين ديگه!
    پاسخ

    :)
    دلم سوخت خواهري.. خيلي گناه داشتي.. عجب شانسي داريا
    پاسخ

    اوهوم، مي بيني؟
    راستي من پشت در مدرسه جا موندم اما دبستان نبودم و پيش دانشگاهي بودم
    فرداش هم بخاطر همين کار مامانم و خواستن
    زنگ آخر عربي داشتيم و منم کتابشو همرام نياورده بودم و با دوستم کلاس و دودر کرديم و جيم شديم راهروي پشت مدرسه
    ديوار به ديوار مدرسهء ما دبستان پسرانه بود و زنگ که خورد فکر کرديم زنگ دبستانيها که هميشه يه رب زودتر ميخوره به صدا در اومده و بعد از نيم ساعتي که ديديم خبري از زنگ مدرسه نيست رفتيم جلوي مدرسه و تو حياط و بعلههههههههههه هيشکي نبود جز من و دوستم.
    آقاي سرايدار هم نبودش ولي بچه هاش در خونشون که تو مدرسه باز ميشد و برامون باز کردن اما اجازه ندادن بريم تا پدرشون بياد و ......
    غروب رسيدم خونه و جريان و گفتم و طبيعتا" همه اينجوري شدن
    پاسخ

    واي واي عجب درد سري، خواهر سعاد منم يه خاطره دارم از مدرسه نرفتن و جيم شدن، ايشالا براتون تعريف مي کنم :) و کلا اين کار خوب نيست، ما به کسي توصيه اش نمي کنيم ;)

    مگه چند ساعت تو دستشويي بودي؟

    عجب هيشکي تو مدرسه نبود؟؟؟

    حتي باباي مدرسه؟

    منم يادم مياد يه بار تو کوه گم شدم، زير يک تخته سنگ خيلي خيلي بزرگ اتراق کرده بودم (تو دهمون) ولي من چون بالاي تخته سنگ وايساده بودم زيرشو نمي ديدم. فقط کمي دورتر الاغي که با خودمون آورده بوديم ايستاده بود. اونو مي ديدم و دلم قرص بود که خب بالاخره که بيان الاغو ببرن منو مي بينند. هرچي ام داد مي زدم اکو ميشد و مامان اينا نمي شنيدند. يه عالمه گل زنبق چيده بودم که از ترس و ناراحتي همه شونو انداختم. بعدا مامان که اومد کنار چشمه آب برداره منو ديد.

    آخيش راحت شدم، چه عذابيه گم شدن يه بچه ها، درکت مي کنم خواهر

    پاسخ

    سه ثانيه! :دي نچ نبود! حتي باباي مدرسه، انگار که خيلي براي رفتن عجله داشته سريع درهار ا بسته بود و ... در نظر داشته باشيد که من رفته بودم تا سر کوچه و برگشته بودم، وقتي هم برگشتم مدرسه هيچ دانش آموزي نبود، با اين که سريع برگشتم ولي ديگه باباي مدرسه درها را بسته بود و رفته بود، شايد بيرون کار داشته، مثلا عروسي دعوت بوده! الهي عزيزم، ميدونم، گم شدن خيلي ترس داره، منم خيلي گم شدم، حالا يکي از خاطرات گم شدنم را هم تعريف مي کنم :)
    + ثريا 
    حتما در اون لحظه فکر کردي فرشته نجاتت رسيده! منم در بچه گيها که از اين گيرها ميکردم فرد ناجي برام حکم فرشته نجات رو داشت :)
    پاسخ

    آره خب، تصور کن بعد از چهار پنج ساعت گريه و ترس و نگراني و تلاش براي رهايي، حالا نجات پيدا کني...
    چه وحشتناک .ولي خيلي حس خوبي داشتي وقتي پسر خاله ات
    به دادت رسيد؟
    پاسخ

    اوهوم :)
       1   2      >