• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : نزن، ديگه گريه نمي کنم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 40 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     

    ممنون ازم سراغ گرفتي . سرم خيلي شلوغه . روزهاي پركاري داريم . به خاطر شغلم . تا دولت راي اعتماد بگيره فرصت سر خاروندن ندارم.
    پاسخ

    سلام خواهر زهرا، موفق باشي :)
    خدا بابابزرگتونو رحمت کنه.




    نه من لينکا رونديدم!!!!
    پاسخ

    سلام سحر بانوي گرامي، خدا همه ي رفتگان خاک را بيامرزد. جمله اي که در مورد جارو بود لينک شده بود :)

    خيلي بي ربطه ولي ياد يه خاطره اي افتادم، يه عمو زاده اي داشت پدرم که تابستونا ميرفتيم و يه اتاقي ازش اجاره مي کردم و از آب و هواي خنک ده بهره مند مي شديم. اين عمو زاده يه پسري داشت که خيلي با مزه بود، يه قيافه اند خنگي، با دهاني که هميشه ليش کرده بود (آب دهن سرازير) و يه لحجه شيرين و نک زبوني. يه بار خواهرش داشت با جارو کتکش مي زد اون بنده خدا هم با سادگي تموم مي گفت: مونو جالو نژن، دُزد مي بوم (يني منو جارو نزن دزد مي شم)

    و اما سوالات: چون رنگ فونت لينکاتو عوض نکردي، من تا به حال متوجه نشدم منتها وقتي گفتي رفتم تو متن گشتم و مثلا اون عکس جارو اهوازي رو ديدم

    پاسخ

    سلام خواهر سيمرغ: خاطره ات غم انگيز بود. دلم سوخت ... چون متنم را با چند رنگ مي نويسم عملا عوض کردن رنگ متني که لينک هست شايد موثر نمي بود :) از اين پس بعد از اتمام جمله اي که لينک هست، مي نويسم جمله ي قبل لينک! :)
    سلام ف الف عزيزم.مادراون لحظه تراکتک نميزداون درخيال خودش داشت خودشوميزديک خودزني خيالي...من يک مادرم وميفهمم که اون لحظه مادرت دراوج بي پناهي تنهامرهم دلش که توباشي هم دائما درحال ايجادتنش برايش بودي(شيطنت ناخوداگاه بچه گانه)کاراي توبراي يک زندگي نرمال اصلا بدوزشت نبوداماغوغاي دل مادرت ياراي تحمل نيش رانداشت.وگرنه جگرگوشه شونميزد.باورکن اين سطور رابااشک مينويسم چون مامان منم هروقت شوهروقوم شهرناراحتش ميکردندباکمترين حرکت من عصبي ميشدوبادسته جاروبهرکجاي بدنم ميرسيدميزدتخم چشمام يا دست وپايم.
    پاسخ

    سلام عمه خانم، مادرم را خيلي زياد درک مي کنم، و با حرف هاتون موافقم. از اونچه براتون اتفاق افتاده متاسفم و باز متاسفم که شما را ياد خاطرات تلخ انداختم. از همراهي تون ممنونم... حضورتون شادم مي کنه :)
    + زينب دوران 
    باسلام. يادمه منم اين سوال رو از خودم مي پرسيدم وقتي مامان منو مي زد. ولي هيچ وقت جوابي ازش نگرفتم.وقتي بابت تميز کردن خونه منو تا سر حد مرگ مي زد . هنوز هم مي پرسم اما ....
    پاسخ

    سلام خواهرم زينب، من اون روزي که کتک خوردم، فکر مي کردم علت گريه ام بوده و مثلا نبايد گريه مي کردم! بزرگتر که شدم فهميدم مثلا اونجا به ناحق کتک خوردم، اما امروز مامان را درک مي کنم، اما معتقدم روششون اشتباه بوده... اما درکش مي کنم... يقيناً مادر بزرگوار شما هم گمان نمي بردند اون رفتارشون روح شما رو اين اندازه آزار ميده... اصولا اون زمان والدين روش تربيتي شون تنبيه بدني بود :)
    + نجفي 
    خيلي سخت بوده شرايط براي مادرتون...
    از يك طرف فشار زندگي و بدوش كشيدن مسئوليت بچه ها، از يك طرف احساس ضرر كردن در زندگي قبلي، از يك طرف از دست دادن پدر و براد، از يك طرف نداشتن سرپناه، از يك طرف نداشتن حمايت خانواده پدري بعد از طلاق...
    گريه بچه ها، از نظر ما بزرگترها يك گريه الكي و بي دليل مياد و فقط بلديم بزنيمشون، چون كسي حامي بچه ها نيست....
    البته بچه هم تا كتك نخوره قدر دوست داشتن ها رو نميدونه....
    به هر حال همشون براي رشد لازمه.
    دلم به حالتون سوخت كه داشتيد براي خودتون در تنهايي و خلوت گريه ميكرديد بدون اينكه به ديگران كاري داشته باشيد، و حالا ديگران تحمل اين گريه رو ندارن
    پاسخ

    سلام، شرايط براي مادرم خيلي خيلي سخت تر از ايني که ما فکر مي کنيم بوده، اوهوم خيلي وقتها گريه ي بچه ها از نظر بزرگتر ها الکي مياد! يعني منظورتون اينه که قدر عافيت کسي داند که به مصيبت گرفتار شود؟ برا بچه ها صادق نيست... در مورد بچه ها محبت معجزه مي کنه ... خودمم دلم براي خودم خيلي سوخت، آخرين جمله اتون خيلي دلچسب بود، به نظرم خيلي خوب درک کرديد، و يا شايد خيلي خوب همراهي کرديد... خيلي بده که اطرافيان کسي که داره گريه مي کنه، اين گريه را نتونند تحمل کنند و نگذارند اون آدم تخليه روحي و رواني بشه. چيزي که براي من چند بار اتفاق افتاده :(
    يا رب
    سلام آبجي
    خدا رحمتشون کنه. پدربزرگ ها مهربونن. يادمه پدربزرگم وقتي فوت کرد از شب، خيلي گذشته بود و وقتي تلفن و برداشتم قلبم وايستاد. اون شب و هيچ وقت فراموش نمي کنم.
    مادر ها دوست ندارند بچه هاشون گريه کنن من فکر کنم اين تنبيه ها رو همه داشتيم ولي خب شکلش کمي فرق مي کرد. مادرتون نمي خواسته شما گريه کنيد و يا فکر کرده بوده براي خونه و باا دلت تنگ شده مادرها خيلي رو اين موضوع ها حساس اند. وقتي اين مسائل جدايي پيش مياد اون ها دوست دارند هميشه حق و به اون ها بدي و ازشون تشکر کني:)

    پاسخ

    سلام خواهر خوبم، خدا رحمت کنه همه ي رفتگان خاک را، و خصوصاً پدربزرگ شما را... از دست دادن عزيز خيلي سخته، خواه جوان باشد، خواه مسن ... بله، همين طوره ... با بخش دوم صحبت هاتون کاملا موافقم
    ميدوني خانمي به نظرم تمام دلايلي که تو پ ن3گفتي و فشار ناشي از اون سختيها ميتونه دليل کتک خوردنت باشه تو اون روز
    شايد فکر اينکه چرا نبايد همه بچه هاش دور هم باشن عصبيش کرده .جدايي از پسرش گريه هاي دخترکوچولوش.واسه منم پيش اومده تو اوج غصه براي مشکل پسرم .وقتي ناراحت بودم و عصبي .گريه ميکرد و کنترلم رو از دست ميدادم و کتکش ميزدم . البته الان 3سالي هست که خودمو کنترل ميکنم و فوقش سرش داد ميزنم .ولي ميخام بگم حس اون روز مادرت رو درک ميکنم هر چند شمام حقت نبود کتک بخوري ولي مادرت هم اينهمه زجر کشيدن حقش نبود قطعا
    پاسخ

    سلام خواهر ثريا، همين طوره که گفتيد. کاملا موافقم
    سلام
    واقعن دلم سوخت يه لحظه احساس کردم خودم دارم کتک مي خورم .
    اصلن نمي شه سختي هايي که مادرتون ديده و کشيده رو وصف کرد. زدن شما به اون شکل اوج فشار روحي بوده که به مادرتون وارد شده
    باز خوب شما بودين و اين کت ها را خوردين لااقل يه ذره از اين فشار کاسته شد :)
    پاسخ

    سلام، دل خودم هم مي سوزه، بله، وصف حال مامان واقعاً مشکله، الان که به اون روز فکر مي کنم خودم هم همين برداشت را دارم، شايد فشار عصبي باعث شده بوده که مامان اون روز من و بزنه، بله خب مامان بايد از اين بابت از من متشکر باشند که نيستند! :دي
     <      1   2   3