• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : دوباره اسباب بازي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    چه زندايي بي انصافي:(البته ببخش اينو ميگم
    يعني اگه ميگفتن مادر شما اونها رو سرزنش ميکرد؟شک دارم اين کارو ميکرد
    چه خوب جزييات يادت مونده .منم دوست داشتم يادم ميموند ولي متاسفانه حافظم ضعيفه
    پاسخ

    خواهش مي کنم، جاي سرزنش نداشته که بخواد سر زنش کنه، جاي تشکر هم داشت البته اگر اطلاع مي داند. هنوزم مسائل با جزئيات تو ذهنم ثبت مي شند...
    سلام واي چه حادثهاي بوده چه خطري از بيخ گوشت رد شده ماشالله چه دختر دايي هاي فداکاري داشتي شما
    واي يعني مامانت از خورشد تا عيسي بن مريم و دويده؟اين که خيلي راهه خوذشي بيمارستان يه جوريه اصلا ازش خوشم نمياد عشق مادري چه کرده
    رزمنده چه اسم جالبي

    پاسخ

    سلام پارميداي گرامي، بهله، حادثه اي بود برا خودش ... مي دوني خودمم الان نمي تونم تجسم کنم اون روز را، يعني خيلي سخته، با خودم فکر مي کنم بايد حتماً مي مُردم! چرا نمُردم؟ حداقل يک ساعت و نيم بي هوش تو باغچه! و حداقل دو ساعت بي هوش تو بغل مامان! در حالي که تمام مدت خونريزي داشتم! چطوري بوده که خون بدنم تمام نشده و نمُردم؟ شنيدي مي گند گر نگهدار من آن است که من مي دانم، شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد؟ انگار که به يه بشکه خون وصل بودم هر چي مي يومده تموم نمي شده و خلاصه من نمُردم! :دي نه پارميدا جان، مامان از خ چهارباغ خواجو تا بيمارستان خورشيد و از اونجا تا بيمارستان عيسي ابن مريم را بچه بغل دويده :( الهي بميرم براش :( کاش خدا منو ميکشت مامانم راحت ميشد... اوهوم رزمنده، واسه خودمم جالبه وقتي صدام ميزنه :)
    بله قطعا مادرتون تو همه ي اين افتادن ها و شيطنت ها و بدشانسي ها و مظلوميت ها بيش از شما نگران و اذيت شدن. سايه شون مستدام انشا الله
    منظورم از هفت جون جون سخت بود :)

    پاسخ

    متشکرم. همچنين ... مي دونم منظورتون جون سخت بودن بود :)

    سلامي دوباره

    من بارهادر باره مادر فکر کردم، درباره از خود گذشتگي هايش ودر باره عشقش به بچه ها

    هر چي مي خو هي بگيد هيچ چيزي به قشنگي اين کلمه نسيت با همه معني هايش "مادر"

    مطالب شما جالب است

    افتخار مي کنم شما را را لينک کنم

    واگر شما هم منت بگذار

    پاسخ

    عليکم سلام، ص البته که بهترين واژه بعد از خدا "مادر" هست، لطف داريد، مايه ي خوشحالي ست، لينک شديد. البته من تنها دوستاني که را که به هم سر مي زنيم را لينک مي کنم :)


    سلام

    عاشق خيابونهاي دراز با درختهاي اصيل اصفهانم، چارباغ.....

    و با صنايع دستي ش هيپنوتيزم مي شم :-)

    پاسخ

    سلام :)
    سلام
    ياد يکي از بچه هاي دبستان افتادم وقتي اعلام مي کردن که پسرا بايد موعاشون رو کوتاه کنن کل بچه هاي کلاس مي نشتيم و جاي زخم هاي روي سر سعادت رو ميشمرديم باور کنيد شمارشش محال بود :)
    هفت جوني بودين ماشالا:)
    پاسخ

    سلام، گفتيد هفت جون، ياد يه چيزي افتادم ... بچه که بودم مادرم هميشه مي گفت: اين هفت تا جون داره تا منو نکشه خودش نمي ميره. زماني که نوزاد بودم و يا کوچکتر از 4 سالگي، چند بار اتفاق هايي برام افتاده بوده که تا پاي مرگ رفتم و نمردم، و هر بار مادرم را هم با خودم از ترس و نگراني تا مرگ رسوندم ... خلاصه مادرم خيلي اذيت شدند... شايد بيشتر از خودم. يادمه نمي دونستم هفت جون يعني چي، از مامان پرسيدم هفت جون يعني چي؟ گفتند: ولش کن ... يه جواب تلخ بهم دادند که هنوز يادمه ....
    + خانم اسفند 
    عزيز دلم خدا بهت رحم کرده
    چقد تو ضربه خوردي
    اون از اون خواهر که زدت با اجر
    اينم از ماشينه
    درباره مادر هم تو هنوز خودت حتما مادر نشدي که بدوني! منم نشدم اما ميت.نم بفهمم که مادرها اون قد فرشته ان اون قد خوبن که نيمتونن ببينن بچه اشون چقد درد ميکشه...دل ندارن ناراحتيش رو ببينن
    مادرن ديگه..زميني نيستن اسموني ان..
    اميدوارم سرزنده باشي
    پاسخ

    بله، زميني نيستند، آسموني اند ... سلامت باشي خواهرم
    يکمي متاهلي...!!!
    اين بار با موضوع متاهلي نوشتم...
    پاسخ

    من مجردم ماه بانوي گرامي ... سر ميزنم، هر چند حوصله اي نيست
    عجب!!
    پاسخ

    سلام، عجب به چي؟
    عجب زن دايي داشتي
    پاسخ

    :(
    + زينب دوران 


    باسلام. شما هم اگر جاي مادرتان بوديد مي دويديد با تمام قوا مي دويديد . براي يک مادر نگران خستگي معنا ندارد فقط تمام هستي اش را بغل مي کند و مي دود. ولي در تمام لحظاتي که ميان خوف و رجا مي دود زمين بر قدم هاي خسته اش بوسه مي زد.

    خواهري من وبلاگ ندارم.

    پاسخ

    سلام خواهر خوبم، اي کاش يه وبلاگ ثبت مي کرديد. خوبه ... سيستم پارسي بلاگ هم براي وب نويسي به نظرم بد نيست، امکاناتش خوبه ... مادرم خستگي ناپذير است، کوه اگر بود جاي مادرم، آب مي گشت ...
    سلام
    اخيييييييي شما کلا از زمين و زمان انگار خورديد
    واقعا شما صبر ايوب داريد خوش به حالتون
    منم يه جاي زخم روي پيشونيم دارم به شکل R
    پاسخ

    عليکم سلام، زمين و زمان را درست گفتيد ... امان از يادگاري هاي بچگي :(
    الهي بميرم که همونجوري ولتون کردن اونجا
    پاسخ

    سلام خواهري، خدا نکنه، خدا بهتون سلامتي بده... بله ديگه اون موقع ها بيمه و اينا نبود، مردم مي ترسيدند ... فرار را بر قرار اترجيح مي دادند. ولي خب عده اي هم بيمه نداشتند هم وجدان!

    سلام

    انگاري "نبود انسانيت" فقط مد اين روزها نيست، خاطره شما ثابت مي کنه اون وقتها هم کمرنگ بوده.

    خدا انشاءالله مادرتو برات نگه داره و روزهايي برسه که در خوشيهاش، زحماتشو جبران کني.

    هميشه سلامت باشي گلم

    پاسخ

    سلام خواهري، آميـــــــــــن. خدا به مادر شما هم طول عمر با عزت و سلامتي بده. همچنين شما، هميشه شاد باشي خواهر خوبم
    سلام
    از اول تا پ.ن ها در اين فکر بودم که اين چه بوده که با شما برخورد کرده و وقتي خوندم متوجه شدم و حيرتم بيشتر شد.
    چقدر بي معرفت و نامرد!
    إن شاء الله خداوند سايه مهرباني و مادري مادر بزرگوارتان را بر سرتان حفظ بفرماييد.
    و البته هنوز هيچکدام قدر مادرانمان را نداريم!
    چنان زيبا و خواندني نوشته ايد که خواننده ميخکوب تا آخر مي خواند.
    با افتخار لينک شديد.
    پاسخ

    سلام برادر هاتفي، آمين. خدا به خانواده و پدر و مادر شما هم سلامتي و طول عمر با عزت بده انشاء الله. قدر که جاي خود، بعضاً حتي قد مادر را هم نمي دانيم! خود من که فقط تو کلمه ها قدرش را مي دونم، در عمل خيلي بيچاره ام! زيبا خوانديد بزرگوار ... شما خيلي وقته که لينک هستيد، غير قابل نمايش بود، الان قابل نمايشش مي کنم :)
       1   2      >