• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : کودکانه هام
  • نظرات : 0 خصوصي ، 45 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    + روشنك 

    چقد شبيه رويا برادرزاده ي مني!

    و دقيقا به همون وروجکي.......

    خاطرات قشنگي بودن. انشاالله هميشه شاد باشي خانوووم

    پاسخ

    :) شايد برادرزاده ي شما شبيه منه :) ممنون، ان شاء الله شما هم شاد باشيد
    سلام
    خاطرات زيبا و خواندني بودند و هر خواننده اي را به دوران کودکي مي برد
    چه شيرين بود اول اين پست و چه تلخ ختم شد
    پاسخ

    سلام آقاي هاتفي. ممنون از حضورتون. ان شاء الله خاطرات کودکي تون شيرين و شاد بوده باشند. تلخ به خاطر خوابم؟
    + کزت بانو 
    خيلي شيطون بودين ماشالا ! بابا من هرچي فکر ميکنم انگشت کوچيکتونم نميشدم
    پاسخ

    :)
    سلام..عزيزم منظورم فردخاطيه ، که بخشيدنش برام راحت تره تابخوام دوباره بهش اعتمادکنم.نميتونم
    پاسخ

    سلام، متوجه شدم، ولي در کل بخشيدن خيلي سخته ولي اعتماد کردن به سختي بخخش نيست... ايشالا خيره عمه خانوم
    سلام
    با لبخند داشتم مي خوندم....تا اينکه رسيدم به خواب....
    چه خواب هولناکي...
    پاسخ

    :(( :(( دقيقاً هولناک و وهم انگيز ... خدا را شکر که لبخند به لبتون نشست
    عزيزم ممنون بابت احوال پرسيت .
    راستش خونه رو گذاشتيم براي فروش ولي خوب هنوز خبري نيست فک کنم فروشش طول بکشه
    چه خاطرات شيريني ياد بچگيهام افتادم
    واي فک کن چه خواب عميقي هم ميرفتي سر کلاس
    کار مامانت هم عالي بوده .البته براي بچه هاي اون زمان جواب ميداده الان ديگه بچه ها رو نميشه گول زد
    ماهم ميگيم تمر راستي
    پاسخ

    سلام، خواهش مي کنم. ايشالا خيره. :) بله خوابم عميق بود. کارهاي مامان هميشه عالي ست
    چ حالي ب حولي بوده:دي
    پاسخ

    :)

    پاسخ

    :) متشکرم عمه خانم
    + نجفي 
    خيلي لذت بردم از خوندن اين خاطرات شيرين... :))
    من كه از دوران بچگي ام هيچي يادم نمياد (بجز دوران 6 سالگي به بعد اونم نه زياد)
    خواب جهنم رو خيلي جالب ديدي.....!

    پاسخ

    سلام، خدا را شكر، بله، عده اي از چهار پنج سالگي چيزي يادشون نمياد :) بله جالب و ترسناک...
    يا رب
    سلام خواهر خوبم
    ما هم بر لبمون لبخندي نشست با خواندنشون.
    معلم مدرسه تون چه مهربون بوده
    اميدوارم خوشي هر روزتون بيشتر از ديروز بشه.
    پاسخ

    سلام خواهر جان، خدا را شکر، بله مهربون بود. همچنين روزهاي شما :)

    آخي، با اين نوشته هات رفتم به دوران کودکي

    خدا بيامرزه پدرمو، اونم مهربون بود و منِ ته تغاري رو خيلي لوس مي کرد. منم يادم مياد يه روز سر زمستونو که دختر حرف گوش کني شدم و زير کرسي پيش داداشم موندم تا مامان بره و خريد کنه (آخه هميشه بهانه مي گرفتم که همراهش برم) مامان وقتي برگشت برام نخودچي شور و کشمش خريده بود. من عاشقش بودم و با برادرم خورديم

    انشاءالله همه روزهات شيرين و خاطره انگيز باشه

    پاسخ

    روحشون شاد، من ته تغاري نبودم کسي هم لوسم نکرد، خودم خودمو لوس ميکردم :)) اوهوم نخودچي هاي دوران بچگي .... کرسي، يادش بخير. ممنون خواهر همچنين براي شما
    + منم 

    خدا به دور! قرقي خانم

    -بله ديگه شما تمر و هيچ وقت با نخودچي عوض نمي کنيد

    -خدا را شکر که گوسفندها هر چند وقت يک بار کشته مي شدند وگرنه کمر بدبخت مي شکست!

    -عجب ناظم هاي بداخلاقي، حالا چرا داداشت را دعوا کردند؟

    -حتماً خدا بايد منعت کنه تا حرف گوش بدي؟

    راستي قدت مي رسيد بري تو يخچال؟ آيا يعني کس ديگه اي هم تو يخچال قايم مي شده؟ من نهايت زير تخت قايم مي شدم!

    پاسخ

    :)) :))
    من بچه بودم كه بابام مُرد انقدر خوب و مهربون بود كه حد نداشت الان هم كه يادش ميفتم اشكم درمياد!
    اون عكس خودته؟ از چشمات شيطنت مي باره!! معلومه اتيش پاره بودي!!


    پاسخ

    خدا را شکر که از پدر خاطره ي خوبي در ذهن داريد، خدار ا شکر که مهرباني هاي پدر را درک کرديد، روحشون شاد. بعله اتيش پاره! :)
     <      1   2   3