• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : دوست دارم خودم بنويسم ف الف
  • نظرات : 0 خصوصي ، 43 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      
     
    سلام
    غم انگيز ....
    پاسخ

    سلام :(
    عزيزم کامنت من کوش؟
    نگو نيست که ديگه واقعا شک ميکنم به بلاگت..
    چندباري اومدم نظر دادم اما نيستن هيچ کدوم!
    پاسخ

    !!!!!!!!!!! سلام. براي کدوم پست نظر گذاشتيد؟ اينجا هيچ نظري حذف نميشه، هيچ نظري هم خصوصي نمي مونه، به جز اونايي که دوستان رمز نوشته هاشون رو گفتند. همه ي نظرات تاييد ميشند.... آخرين نظري که از شما دارم مال پست يک روز خونين هست. راستي من چون از فيلتر شکن استفاده نمي کنم، نمي تونم بيام وب جديدتون... اي کاش تو همين وبتون مطلب مي گذاشتيد. از اينکه سر ميزنيد ممنونم
    + گل بانو 
    اينكه ميگي هر ي مي نويسي به ضوح به خاطر دارم رو درك ميكنم. خاطرات بد با همه ريزه كاريهاشون تو ذهن و روح ادم ثبت ميشن. با خوندن نوشته ات ياد يه خاطره خيلي بد افتادم
    پاسخ

    :( ببخشيد که باعث ميشم تلخي ها را به ياد بياريد...
    بازهم منو ببخشين اگه ..............
    پاسخ

    شما ببخشيد که با خوندن خاطراتم اذيت مي شيد... از دلسوزي ها و راهنمايي هاتون ممنونم
    سلام
    دوباره اومدم و خوندم
    راستش فک ميکنم اکثر خوانندهاي اين بلاگ با يک قسمتي از نوشته هات همذات پنداري ميکنن و شايد براشون اون قسمت اتفاق افتاده و البته من هم از اين خيل افراد خارج نيستم
    نميدونم چطوري منظورمو برسونم اما ميدونم که نمي تونم . نمي خوام حرفهايي بزنم که بوي نصيحت دارن چون خودم به شخصا به شدت از نصيحت متنفرم اما گاهي بايد فراموش کني تا بتوني به آرامش برسي، تا وقتي به اين خاطرات فکر ميکني تا وقتي که به يادشون هستي دقيقا داري براي خودت خلقشون ميکني و يکبار که نه بلکه صدها بار تکرارشون ميکني و انگار هر لحضه اين اتفاقات برات بازسازي ميشن. ميدونم سخته که فراموش کني اما سعي کن ببخشي اصلا همين الان يکي از اون پرسوناژاي داستان زندگي خودتو ببخش ، نه اينکه اون شخص ارزش و لياقت بخشش رو داتشه باشه ، نه ! بلکه تو لايق آرامش هستي . راجع به يکيشون امتحان کن يقين دارم به نتايجخوبي ميرسي.
    راستش من خيلي نقاط مشترکي با خاطرات تو دارم. دقيقا مثل تو پدرم بدترين دشمني رو با من کرد اما خيلي وقته که بخشيدمش . منم چند سال ازت بزرگتر بودم که مادرم رفت، نه اينکه طلاق بگيره بلکه خدا بردش پيش خودش و از اون جاييکه يک زن تحصيلکرده بود ثروت خوبي ازش باقي موند و يقين دارم با اتفاقاتي که بعد از اون افتاد پدرم فقط براي اينکه به ثروت اون که ميشد ارٍٍث من و خواهر دو ساله ام حضانت ما رو به عهده گرفت اگرنه هم جوان بود ( تقريبا اون موقع 37 - 38 سال سن داشت ) هم شغل عالي و خوب دولتي داشت ( اون موقع سروان بود و بعدها کلي رشد کرد) و بعدش افتاديم زير دست مادر بزرگ و عمو و عمه هاي بد اخلاق که گويا چون با مادرم دشمني داشتن اين دشمني به بچه هاش منتقل شده بود و تازه اين روز خوب ما بود چرا که بعدش با ورود زن بابا که از شانس ما يک زن بد طينت ستيزه جو بود که واقعا هيچکس جرات نداشت حتي باهاش حرف بزنه خلاصه اينکه وقتي نوشته هاي تورو ميخونم بعضي جاهاش ميگم اي کاش لااقل منم چندتا خواهر و برادر ديگه داشتم که همدردم بودن اما

    حتي کسي نبود که تو اون شرايط بتونم باهاش درد دل کنم خلاصه اينکه خيلي وقته که بابامو بخشيدم . نه فقط اونو که همه کسايي که به يه بچه يتيم ظلم کردن رو هم بخشيدم. يکي از عموهام دو سال پيش تو تصادف فوت کرد و شايد 2000 کيلومتر فاصله داشتن اما چون بچه هاش همه دختر بودن و تو اون شهر هم فاميلي نداشت من همراه پدرم رفتم و جالبه که هيچ فاميل ديگه اي نيومده بود. باورت ميشه! دختر بزرگش که اون زمانها شاهد بد رفتاري و ظلم پدرش با من بود اولين چيزي که به من گفت اين بود
    پسر عمو بابامو ببخش
    و جواب من هم اين بود
    من خيلي وقته بخشيدمش، اصلا اگه نبخشيده بودمش اينجا نمي يومدم
    و واقعا هم حقيقتو گفتم چون اون لحضه ها بحدي سياه بودن که دلم نمي خواست به بهونه انتقام يا هر چيزي شبيه اين سالهاي سال با خودم حمل کنم ..
    ببخش که سرتو درد آوردم
    بهرجهت
    هر تصميمي که بگيري حق داري چون هيچکس درد بچه هايي رو که بدون مادر با ظلم پدر مواجه ميشن رو نمي فهمه
    موفق باشي خواهرم

    پاسخ

    سلام. ممنون از تشريف فرماييتون. ممنون از همراهي و همدرديتون. ممنون از اين که با حوصله وقت گذاشتيد و تايپ کرديد و ... (خدا را شکر که خواهر و برادر ديگه اي نداشتيد! ببخشيد که اينو ميگم:( ) صحبت از بخشيدن يا نبخشيدن نيست آقاي ميراب ... زوده که قضاوت بشه! ... هنوز هيچي نگفتم! هنوز چيزي نمي دونيد! الان سال 1392 هست و اين خاطره مال سال 1365-1366 هست .... بهتره بگم اونچه اينجا خونديد اپسيلوني حتي از اون سالهاست .... خيلي هاش را ننوشتم و نگفتم ....
    سلام واقعا نمي دونم چي بگم نمي دونم بايد چطوري اوني که رو دلمه بگم چون اين شخص بالاخره پدرته ولي .....شايد بهتره بگم متاسفم نمي دونم شايد ظالمانه است بپرسم چرا مادرت بچه دار شده ؟چرا طلاق نگرفته ؟چرا بايد بپاي پدرت بشينه چرا؟؟؟ما هم يه همسايه داشتيم البته رفتن همش زنشو ميزد الان 6 يا 7 ساله ازدواج کردن ولي خانمه طلاق نمي گيره کتک مي خوره و صداش در نمياد نمي دونم بايد به اين مردها چي گفت واي خدا ولي اين ظلم ها بي جواب نمي مونه اگه برات نوشتن و ياد اوري اين خاطرات سخته وعذابت ميده پس ننويسشون چون ناراحتت ميکنه ولي خب نوشتن يه خاصيت سبک شدن هم داره ولي اگه سبکت نميکنه و عذاب روحيتو بيشتر ميکنه ننويس
    ولي از اين جا ميگم مادرت خيلي خانمه خيلي بايد قدر اين مادر رو زياد بدونيد زياد
    پاسخ

    مادر نگاه خسته و تاريکت / با من هزار گونه سخن دارد * با صد زبان به گوش دلم گويد / رنجي که خاطر تو ز من دارد * دردا که غبار کدورت ها / ابري به روي ماه تو مي بينم * سوزد چو برق خرمن جانم را / سوزي که در نگاه تو مي بينم * چشمي که پر ز خنده ي شادي بود / تاريک و دردناک و غم آلود است * آرام خنده ميزني و دانم / در سينه ات کشاکش طوفان است * لبخند دردناک تو اي مادر / سوزنده تر از اشک يتيمان است * تلخ است اين سخن که به لب دارم / مادر بلاي جان تو من بودم * اما تو اي دريغ گمان بردي / فرزند مهربان تو من بودم * چو شعله اي که شمع به سر دارد / دائم ز جسم و جان تو کاهيدم * چو بت تو را شکستم و شرمم باد / با آنکه چون خدات پرستيدم * شرمنده من به پاي تو مي افتم / چون بر دلم ز ريشه گنه باريست * مادر بلاي جان تو من بودم / اين اعتراف تلخ گنه باريست ...
    + خانوم بزرگ 
    ??????????????
    پاسخ

    :( ...
    سلام ورحمت خدابرشما. ازتوجه و پاسخ شما متشکرم .خواهش مي کنم . سرکار عليه صاحب اختيار هستيدواينکه قابل داستيد و پيام ارسال فرموديد ازحسن اخلاق ايماني شماست.واقعيت اينست که درخواست هاي دوستي به واسطه اطلاع از بروزرساني هاي سايرين و همچنين بهره مندي از مطالب وبلاگي و پيام رساني همبلاگستاني هاي گرانقدر است. اميدوارم از طريق لينک هايتان متوجه به روزرساني وبلاگتان بشوم و از مطالبتان بهره مندگردم . درپناه خداي تعال باشيد.
    پاسخ

    سلام عليکم. خواهش ميکنم.بله، همينطوره. سلامت باشيد، پيگير مطالب شما هستم، هر چند بسيار دير به دير مي نويسيد

    حالا ميدوني واسه پدرت يه جاي دفاع هست. اينکه تو جوونيش اين کار و کرده و جوونيه و هزار تا نادوني.

    ولي پدر يکي از عزيزان خيلي خيلي نزديک به من، در پيري و بعد از چهل و دو سال زندگي، در حاليکه همه بچه هاش ازدواج کرده بودند، بدون هيچ دليلي زنشو طلاق داد و يا بهتر بگم از خونه انداختش بيرون.

    بعد هم رفت زني رو گرفت که به قول تو هيچي نداشت که هيچ، کلي هم عيب و عار و زشتي و بدبختي و مشکل و بي کلاسي و .... داشت.

    درحاليکه همسر اولش نمونه بود و از هر هنر و کمال و زيبايي، نهايتشو بهره مند بود.

    حالا ميخوام بگم بعد از گذشت سه سال از طلاق اونا، مرده عين سگ پشيمونه و به بدبختي و چه کنم چه کنم افتاده ولي خانومه دوباره ازدواج کرده با يه مرد خيلي محترم که همه جوره از شوهر اولش سرتره.

    خدا ميدونه تو اين سه سال چه به اونا گذشت همونطور که تو اون روزها چه به شما گذشت.

    ميدوني تصورم از تو اينه که يه تراشيده شده با قيمتي

    اين سختيها خوب صيقلت داده و ارزشتو حتي در دنياي مجازي درک مي کنم.

    خواسته زياديه که تو اشکهات منو هم دعا کني ولي من با پرروي التماس دعا مي گم عزيزم

    پاسخ

    نه براي پدر من توجيهي وجود داره، نه براي اون آقا، خدا را شکر که فرزندان اين خانواده ازدواج کرده بودند... واقعا جاي شکر داره. چند خط آخري که گفتيد شامل حال من نميشه... حاجت روا باشي خواهر خوبم
    سلام...
    چقدر تلخ ....
    آفرين به بزرگواري مادر...
    پاسخ

    سلام... هزاران بار تلخ تر از آنچه خوانديد ... آفرين بر همه ي مادران فداکار و ايثارگر
    سلام.آروم باش عزيزم.ظلم روي زمين نميمونه.
    پاسخ

    اللهم العن کل ظالم...
     <      1   2   3