سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دختـری دَر راه آفتـاب
 
قالب وبلاگ

داشت تعریف می کرد: مادرم این برادرم را که باردار بوده، فشار روحی را متحمل گشته و عاقبت برادرمان با این چنین مشکلی متولد میشود.

من کوچکتر از اویم و ازدواج که کردم، برادرم ابراز داشت: همسر میخواهد. 

بی خیال هم نمی شد، کسی هم همسری اش را قبول نمی کرد.

آنقدر گشتیم تا دختری را از خانواده ای پر جمعیت در روستا یافتیم که همسری برادرم را پذیرفت.

همسرش سالم است، خوب است، تنها فقیر بودند و پر جمعیت.

برادرش ب اشاره ی دست میگویدم: سه دختر دارم و یک نوه.

ترجمه میکند: میگه: سه تا دختر دارم یه نوه...

آره میگفتم: خانمش از قالی بافی یه النگوی پهن برا خودش خریده بوده و نذر میکنه اگه خدا یه شوهر خوبش بده، النگو رو هدیه کنه به امام رضا

(با حالت تمسخر میخنده) ادامه میده: الحقم که این داداش ما خوبترین دامادشونه، دیگه تو ببین بقیه اشون چی اند!

مدتی که منتظر بودم تا کارم انجام شود، با لبه ی چادر سعی داشتم از بوی سیگار موجود رهایی یابم، (همین برادر موضوع بحث) پنکه را روشن کرد.

وقتی کارم با نخی غیر همرنگ دوخته شد، به زحمت فراوان نخ همرنگ را آورد.

چرم های برش خورده ام مرتب زمین می ریختند و جمعشان میکرد به دقت و حوصله.

رفقای همسایه را بیرون کرد و به همه یشان گفت: به احترام خانم...

بهترین صندلی موجودشان را برایم آورد.

خیلی فکر کردم، چرا بد است؟ چرا بد خوانده و دیده می شود؟ چون خدا بخشی از نعمت سلامتی را به او نداده؟ چون شعور بیشتری نسبت به ما دارد، چون قلب مهربانتری دارد؟

چرا این آدم از نگاه ما بد است؟ و لایق همسری نمی دانیمش؟ و محکوم است به تجرد تا آخر عمر؟

و باز خیلی فکر کردم، به دعا کردن، به خواستن از خدا، از قادر مطلق، از آنکه صلاح ما بهتر از هر کسی می داند.

چرا دختری که برای ازدواجش و برای سلامت و ایمن ماندنش از شر شیطان دعا کرده و از خدا خواسته مورد تمسخر واقع می شود؟

و همچنان فکر کردم، دلیل انتخابش صرفا فقر بود؟ روستایی بودن بود؟ یعنی در این انتخاب عقل و منطق هیچ نقشی نداشته؟ احساس چه؟

 

سال 88 برای موردی مشابه خواستگاری شدم، و بی آنکه خانواده ام مطلع شوند پاسخ منفی دادم، اما دلیل جواب منفی ام بی لیاقتی پسر نبود، که بسیار هم با شعور بود...

غالبا به جای تاسف به حال این افراد برای خانواده هایشان متاسف می شوم، بیچاره اینهایی که محکوم اند به زندگی با آنها.

 

پ ن: نام بیماری اش را نمیدانم، حرکات سر و دست و پایشان عادی نیست و حالت فلج گونه دارد، اعضای صورت مثل لب ها هم همینطور، در صحبت کردن هم مشکل دارند، همچنین در یادگیری

خدایشان شفا دهد، ان شاءالله

 

ارسالی 3.2.96


[ یکشنبه 96/10/10 ] [ 9:54 صبح ] [ ف الف ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

و فقط خاطره‌هاست، که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جای می‌مانند. کلیه کامنت‌های خصوصی این وبلاگ عمومی می‌شوند، پس دوست عزیز از ابتدا هر آنچه می‌خواهی را عمومی بیان دار. ارتباطات این وبلاگ با بقیه تنها از طریق لینک دونی انجام میشه و هیچ نوع درخواست دوستی تایید نمیشه! هر گونه کپی برداری و دخل و تصرف و انتشار این خاطرات در هر قالبی از جمله: وبلاگ، مجله، کتاب، فیلمنامه و ... شرعاً اشکال دارد.
امکانات وب



بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 175489