• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : قمر بني هاشم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + طهورا-همنفس طلبه 


    سلام نمي دونم کامنت هاي من بهت مي رسه يا نه ؟

    چون چند تا کامنت داده بودم . يعني چي که مي خواي بري ؟ اونوقت کجا؟ تشريف داشتين حالا... ولي جدي چي شده براي چي مي خواي بري .؟! من اينهمه منتظرت بودم . بااينکه بيشتر وبلاگ ها رو حذف کردم و تو هم مدتي نمي نوشتي اما وبت رو داشتم همش مي گفتم برمي گرده . حالا کجا مي خواي بري ؟ هنوز برامون نگفتي چي شد ؟ کي برگشتي پيش مادرت؟ الان چکار مي کني ؟ کجايي ؟ واقعا اين انصافه که من اينقدر به يادت باشم دلتنگت باشم ولي حتي ندونم لااقل اسمت چي هست کجايي بقيه کارت به کجا کشيد؟ همين طوري بي خبر داري مي ري ؟ خيلي بي انصافي . اما يادت باشه من تا جاييکه حافظه ام ياري کنه به يادت هستم دعات مي کنم دلتنگت مي شم هر چند خودت هيچ وقت متوجه نشي .

    پاسخ

    سلام خواهر خوبم. هر چه از شما کامنت رسيده است را عمومي کرده ام خواهر جان، کامنت هايت را بايد ذيل همان پست مربوطه ببيني. نمي دانم خواهر، تنها مي دانم که بايد رفت... هر جايي جز اينجا که اکنون هستم. خيلي محبت داري خواهر جان، مهرباني ديگر، آدم مهربان همينطور رفتار مي کند که شما، و وبلاگ بي ارزش چون مني را حذف نمي کند از ليست. :( خواهري خودم هم خيلي دلم مي خواهد بنويسم، اگر بکوب مثل آن اوايل بنويسم طي چند ماه تمام ميشود وليکن درگيرم با پروژه، کارورزي، امتحان، بي کاري، گرفتاري، تهران، قم، زندگي، و... تنهام خواهر... تنها :( دعام کن بانو جان، خواهري اسمم را که ديگر مي داني! ف الف هستم بانو، ف الف... شايد هم نرفتم. يعني اين چند روز خيلي فکر کردم، خيـــــــــــلي... از هر کجا که دل بکنم از وبلاگم نمي شود، دانشگاه را آسان تر مي شود بي خيال شد، هر چند جراتش را ندارم، خواهر بفهمد اين چرنديات را نوشتم مرا مي کشد حتماً :( مي داني خواهر هيچ کجا وبلاگ خود آدم نمي شود. گاهي مي آيم آرشيو فقط براي خودم را مي خوانم و آرام مي شوم و مي روم، گاهي دو خط مي نويسم و آرامم مي کند، چرنداند اما آن لحظه براي من مسکن اند. اينجا چاه من است، قبر است، همه ي دردهاي مرا درون خود جا مي دهد... من هيچ وقت نفهميدم چرا طهورا بانو جذب اينجا شد، بعد پيگير شد و ماندگار، بعد با من دوست شد، بعد يادم مي کند و دعا... همين اندازه مي دانم که زياده لطف دارد به من. وگرنه دختري در راه آفتاب که خواندني نيست... به شما عادت کردم، و واقعا واقعا گاهي يادت مي کنم. بيش از گاهي... چند روز پيش با خواهر از شما حرف زدم، ذکر ويژگي هاي خوب اخلاقيتان بود... خواهر جان مي داني گاهي که يک اتفاق خوب در زندگي ام رخ مي دهد ولو کوچک به وضوح درک مي کنم که کسي مرا دعا کرده و دعايش مستجاب گشته... ممکن است نيابم دعا کننده را، وليکن درک مي کنم لطف او و پروردگارش را... همچنان فقير دعاي خيرم