سلام.امروز وبلاگ شما رو ديدم.من دو سالم نشده بود که پدرم فوت کرد.پدري که 40 سالي با مادرم تفاوت سني داشت و ازدواج دوم هردوشون بود.بعدش بي کسي و فشار حرفاي مردم خدانشناس پشت سر مامانمو فشار مالي که باعث ميشد ما بارها و بارها کتک بخوريم و بوسيده شدن يا شنيدن يه کلمه ي محبت آميز از مامانم جزو نوادر باشه.خونواده ي سه نفره ي ما تو نوجوونيم اصلا گرم نبود.کنار اينا خيلي چيزاي خوبم بود البته خداروشکر که مهمترينش حضور هميشگي خدا بود.با خيلي کمبودها بزرگ شدم و با خيلي سرزنش شدن و توسري خوردن از مادرم!خب هرکس اخلاقي داره ديگه.اما بعد 23 سال خدا مردي رو وارد زندگيم کرد که واقعا مهربونه.پول نداره اما خدا رو داره و خدا هم بسيااااار هوامونو داره.سختي زياد بود اما الان قلب بزرگ يه مرد مهربون نصيبم شده.براي من يسر بعد از عسرم اين بوده و خودمو آماده کردم که هر لحظه ايشون رو هم از دست بدم چون ميدونم اينجا دنياست و به هيچ چيزش اعتباري نيست.براي شما هم حتما خدا برنامه اي داره فقط حواستون باشه تو مسير خودش حرکت کنيد تا برنامه خدا با راه شما تضاد نداشته باشه عزيزدل