• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : موهاي زشت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 22 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    عزيزم، واقعاً همينطوره، مثلاً برعکسش يه بار يکي از همکارها پسربچه شو آورد اداره، همين در سن آقا محمدرضاي شما بود. يکي از همکارهاي خانم که مجرده باهاش شوخي مي کرد و ميگفت: من تورو خيلي دوست دارم نامزدم ميشي؟

    اونم نامردي نکرد و گفت: نه نميشم، تو زشتي، من اينو ميخوام تپل و خوشگله و چشاشو يه جوري کرد و براش بوس فرستاد.

    بعدش به اين همکارم گفتم ديگه با بچه ها از اين شوخيها نکن، اون به ظاهر بچه است ولي بيشتر از اينا حاليشه. همکارم هم خيلي تعجب کرده بود. گفت هم پدر بچه آدم خجالتي و مودبيه هم مادرش، معلوم نيست اين بچه به کي رفته! واين حرفا رو از کجا ياد گرفته.

    حالا بماند که پدر بچه هر وقت مارو مي بينه از خجالت سرخ ميشه

    مديوني فکر کني سفيد خوشگله من بودما

    پاسخ

    حالا چيکار شدم؟ يعني مديون شدم رفت؟! :دي