مي گفت به مهماني رفته بوديم مهماني رسمي که آقايون و خانمها با هم حضور داشتند. به خيالمان تلويزيون روشن بود که تصوير زني لخت و عريان... همسر و پسرانم همه سرخ وسفيد شد و من آب مي شدم در حاليکه اعضاي خاناده ميزبان زن و مرد خيلي عادي نگاه مي کردند... تازه دوزاريمان افتاد ماهواره ست
و من در حين شنيدن صحبتهاي او به ياد زن و شوهر جواني افتادم که چندي پيش در خيابان ديدم مرد جوان درست زماني که در کنار همسر زيبا و ترگل مرگل و آرايش کرده اش راه مي رفت به زن ديگري چشم دوخته بود و زن نيز به مرد...
تازه فهميدم چزور عادي مي شود همه چيز و چه زود دير مي شود براي دست به کار شدن