اي چشم گريه کن تو بر احوال زار خويش
اي دل بسوز بر خود و شو سوگوار خويش
عاقل هميشه بر عملش تکيه ميکند
خويش و قبيله را نکند اعتبار خويش
جاهل پي هوي و هوس حرص ميزند
داده به دست ديو طمع اختيار خويش
راه رسيدنت به خداوند ذکر نيست
با فکر ميرسي به خداوندگار خويش
موي سپيد ميدهد اخطارت اي بشر
يک گام مانده تا برسي بر مزار خويش
روز حساب تا نرسيده حساب کن
صرف چه کرده اي گهر روزگار خويش؟!
از چاله درنيامده در چاه ميروي
نااهل را اگر که کني رازدار خويش
خواهي که زندگاني ات آسوده بگذرد
از مردم زمانه ببر انتظار خويش
صياد نفس را نگر آهوي عقل را
انداخته کمند و نموده شکار خويش
دزد حيا به خانه ي دين رخنه کرده است
تو گرم خواب غفلت و او بسته بار خويش
بيدار شو ،مقابله کن با يزيديان
اي زينبي،دفاع کن از همقطار خويش
مردان روزگار مريد زني که او
در کربلا گذشت ز دار و ندار خويش
زينب،حماسه ساز قيام حسين بود
با مهر او بسنج حسيني عيار خويش
زينب کشيد غصه که ما را دهد نجات
شد راهي ديار غريب از ديار خويش
در کربلا فتاد به گرداب غصه ها
در بحر خون چو ديد شناور نگار خويش
آمد کنار پيکر فرزند فاطمه(س)
گفت:اي خدا نمود مرا غم دچار خويش
اين جسم پاره پاره ي دلبند مصطفاست
يک عمر پروريده مرا در کنار خويش
دستش کجاست؟تاکه گذارم به روي دل
تا بازيابد اين دل خسته قرار خويش
بازم عطا کند به((ولي خاني))اش صله
چون منزوي ست مدتي او در حصار خويش