سلام عليکم خواهرخوبم،
يک اتفاق ساده مرا بيقرار کرد
بايد نشست و يک غزل تازه کار کرد
در کوچه مي گذشتم و پايم به سنگ خورد
سنگي که فکر و ذکر دلم را دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ مي شود
ايا چه کارها که در اين روزگار کرد!
با سنگ مي شود جلوي سيل را گرفت
طغيان رودهاي روان را مهار کرد
يا سنگ روي سنگ نهد و اتاق ساخت
بي سرپناه ها همه را خانه دار کرد
يا مي شود که نام کسي را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه سنگ مزار کرد
يا مثل کودکان شد و از روي شيطنت
زد شيشه اي شکست و دويد و فرار کرد
با سنگ مفت مي شود اصلا به لطف بخت
گنجشک هاي مفت زيادي شکار کرد
يا مي شود که سنگ کسي را به سينه زد
جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد
يا سنگ روي يخ شد و القصه خويش را
در پيش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
ناگاه بي مقدمه آمد به حرف سنگ
اينگونه گفت و سخت مرا بيقرار کرد:
تنها به يک جوان فلسطيني ام بده
با من ببين که مي شود آنگه چه کار کرد!
علي فردوسي