• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : حبس خانگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 17 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    بعضي چيزها را متوجه نمي شوم :)
    الان هر دو زن دايي اي که در پست اشاره شده بداخلاق بودند و با مادر شما دعوا مي کردند؟
    دايي جانباز شما و دايي بزرگتر شما چي؟
    پس اگر اين طور بود چرا اينقدر مهماني و دعوا و خون دل؟
    پاسخ

    سلام برادر هاتفي/ چقدر دلم مي خواد در جواب بعضي کامنت ها سکوت کنم، يعني سکوت بنويسم، يعني که با خوندن اون کامنت مي رم تو فکر... درست مثل زماني که دارم خود پست را مي نويسم... زن دايي بزرگم را با توجه به اشاراتي که در پست هاي قبلي هم داشتم متوجه شديد که چطور شخصيتي دارند، شخصيت سياست مدار، مکار و حيله گر، دو رنگ و دو رو، گرگ در لباس ميش، بدجنس، خبيٍث... اما زندايي دوم که در اين پست تازه بهش اشاره کردم و خودمون هم تازه اولين باري هست که مي بينيمش، دوز بدجنسي هاش به مراتب کمتر از زندايي بزرگم هست، به اندازه ي خودش بدجنسي داره اما... تو اين پست و تا اينجا با مادر من کاري نداره، مستقيماً به مادرم بي احترامي نکرده و دعواهاشون با دايي هست. دايي کوچکم را تو پست هاي بعدي بيشتر باهاش آشنا مي شيد، همينطور دايي بزرگترم را، دايي بزرگم از اول و ازل، تو سر خانواده اش زد و خودش تو سري خورد از زنش، تا زنش را از دست نده، چون زنش زيبا رو! بود و ... از آنجايي که يک آقا هستيد قطعا مي دونيد که جاي نقطه چين ها چيست... ميهماني ها به اصرار ما بچه ها بود که نمي دونستيم اونجا زنداني هستيم! يعني فکر مي کردي رفتيم خونه دايي مهموني، خب اصرار مي کرديم که مثلاً بريم پارک! يا بريم خونه ي اون يکي دايي مهموني! و ... دايي را خيلي دوست داشتيم و فکر مي کرديم دوست ماست...