وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
در يک نگاه!
نظرات :
0
خصوصي ،
18
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پارميدا
سلام والا براي غلط املايي منم زياد غلط تايپي دارم
ميدوني انقدر من غرق داستانت ميشم و خودم رو توي اون فضا تصورميکنم که ديگه نميفهمم چي؟ کجا غلطه؟ ولي سعي ميکنم از اين به بعد بيشتر دقت کنم
نمي دونم چرا بچه هاي دوران ما حالا کمتر يا بيشتر با يه نداري بزرگ شديم البته اون زمونها به واسطه جنگ کلا همه در يک نداري واحد بوديم البته قبول داريد ماها قدر پول رو بيشتر ميدونيم ماها نداري رو حس کرديم و قناعت رو بيشتر آموختيم اين که شما تو بچه گي رو پاي خودتون بزرگ شدين خيلي سخت بوده اينکه باباتون شمارا رها کرده خيلي سخت بوده من تو پست قبلي بهت گفتم چرا باباتا راه ندادي ولي حالا که فک ميکنم ميگم شايد منم همين کار رو ميکردم ولي اين روي پاي خود بزرگ شدن آدم رو محکم ميکنه که توي مشکلات زندگي محکم بايسته
نميدونم قراره چه اتفاقي براي خانوادتون بيفته ولي اميدوارم اين همه زحمت به بادنره نگران پست بعدي شدم
اون توصيفي که از دختر خالتون کرديد باخالتون ياد دختر خاله خودم افتادم اونم مامانش نميذاشت روزه شه و کاري هم به نخوندن نمازش نداشت
ته همه خانواده ها از اين نمونه زن دايي شما هست که حسابي رو اعصابن و با کوچکترين حرفي يه جنگ جهاني را ميندازن
راستي يه نکته به خاطر رنگ قالبت رنگ سبز سکانس دوم يکم تند به نظر ميرسه اگه بشه سبزشو يکم پررنگ کني عالي ميشه اينم تذکر
پاسخ
:)