• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : ظلم هاي آشکار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 33 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    نمي خونم! طاقت خوندن بعضي چيزها رو ندارم :(
    پاسخ

    :(


    يا غياث المستغيثين. باسلام.چرا؟ با بعضي از پستهات از خودم مي پرسم چرا؟ چرا انسان اشرف مخلوقات انسان فخر آفرينش کارش به جايي مي رسه که تمام کينه و نفرتش رو در وجود يه دختر بچه خالي کنه؟ دختر آفتاب پابه پاي بعضي پستهات اشک مي ريزم عميقا" برات احترام قائلم و اميدوارم از جمله صابران محشور شوي .

    راستي يه سوال اگر دوست نداشتيد جوابم رو نديد شما الان ساکن شهر حضرت معصومه قم هستيد عايا؟

    پاسخ

    سلام خواهرم/ خب من الان نمي دونم شما منظورتون کدوم يکي از اين ماجراهاست... شاطر؟ خانم اميني؟ داداش؟ مامان؟ ببخشيد که موجب ناراحتيتون ميشم... ببخشيد... اگه براتون سخته من ناراحت نمي شم که نخونيد :( همچنين، شما نيز براي بنده قابل احترام هستيد آمين و همچنين... هر چند براي عده اي لو رفته و ديگه مي دونند ولي اجازه بديد تا جايي که ميشه نگفت، نگم...
    سلام گلم
    الان خواهر و بردار هاي ديگه پيشت هستن؟ يا هنوز جدا ازهم هستين؟
    دلم خيلي گرفت از آدمهاي بدجنس زندگيت! اون نانواي بي وجدان! خانم اميني عقده اي! :((
    ولي باز شانس داشتي به تعداد آدمهاي بد هميشه هم يه عده هم بودن که هوات رو داشتن :))
    خدا آقاي ميرسعيدي هم بيامرزه.
    از داداشت عصباني شدم! يعني چي که اينقدر خشن!!!!

    پاسخ

    سلام خواهرم، در طول خاطرات مي گم... روح آقاي ميرسعيدي شاد... اميدورام بچه هاش خوشبخت شده باشند... چي بگم؟! :(
    + سعاد 
    نفسم منم بند اومد.بميرم
    آخه چرا داداشت تو رو زد؟
    چرا روابط بين شما ها به نظرم عجيب مياد.
    مادر به اون مهربوني و گاهي وقتا خيلي نامهربون
    داداشي که بزرگتر بود و بعد از مدتها تو رو ديده و رفتاري اينچنيني
    پدري که بعد از اونهمه سال وقتي ديدتون دست نوازشي به سرتون نکشيد و.....
    شناخت آدمها سخته و قضاوت در موردشون گناهي بزرگ
    سرنوشت هرکسي يه جوره ديگه
    پاسخ

    ببخش خواهر اگر اذيت شدي/ به نظرش کارم اشتباه بود، و براي کار اشتباهم تنبيه شدم! آفرين آفرين آفرين خواهر سعاد... "شناخت آدم ها سخته و قضاوت در موردشون گناهي بزرگ"
    + مرگ بر روباما 


    تا تو باشي ديگه به کسي چيزي ياد ندي...آخه بچه تا به تا پوشيدن دمپايي چه بدي داره که برا رفعش تاوان مرگ پس بدي؟؟

    بلند بگو مرگ بر روباما

    پاسخ

    :((


    بابا جيگرمون خون ........................... شد!

    ولي با همه تلخيش يه شيريني توي خاطراتت هست که نيمدونم چيه و من تا ميان نت اول وبلاگ تو رو باز ميکنم

    پاسخ

    لطف داري شما خواهر... لطف داري...
    سلام
    نانوايي رو نخوندم!
    چرا پدر بهتون توجهي نکرد؟
    چرا برادرتون شما رو زد؟
    پاسخ

    سلام، اصل کاري را نخونديد؟! برگرديد بخونيد تا به خباثت بعضي آدما پي ببريد! توجه نکرد؟! فقط همين؟! ما دو تا بيش از نصف روز عقب يک لندکروز مجبور کردند بشينيم تو برق آفتاب و تشنه و گرسنه و ... حرف نزنيم جا به جا نشيم تکون نخوريم که سر و صدا نشه و بتونند بخوابند! هر چي التماس کرديم که بابا اجازه بديد خودمون بريم از اين مغازه ها يه ليوان آب بگيريم بخوريم، اجازه ندادند! بميرم برا بچه هاي امام حسين... اون روز واقعا درک کرديم تو کربلا چه اتفاقي افتاد... وقتي اومديم خونه من تا کلي وقت خون دماغ بودم و خونريزي دماغم بند نمي يومد، از بس آفتاب تو سرمون تابيده بود... / چون با ماژيک رو پام نوشتم چپ - راست، به نظرش کارم اشتباه بود، تنبيه ام کرد که ديگه اين کار اشتباه را تکرار نکنم


    تازه ديدم بزرگشده عکستو

    خيلي خوبه که بخشايي از خاطره رو با يه عکس از همون زمان مستند ميکني!

    چون دقيقا همون سن خواننده مياد تو ذهنش و خيلي به صميميت بين تو و مخاطبت کمک ميکنه

    اخه چرا مامان به اون فداکاري و با گذشتي و مومني فقط نگاهت ميکرد و نيومد ببينه چت شده؟ براش مهم نبود که شايد ديگه نفس نکشي که يه ابي بهت بده يه صدايي بکنه يه کاري بکنه تا نفس برگرده؟؟

    پاسخ

    شايد تو بهت بود! تو بهت که بود... ولي معتقد بود وقتي کسي بچه را تنبيه مي کنه نبايد دخالت کنه تا تنبيه اثرش از بين نره... خب چون بچه بوديم حرفش را گوش نمي کرديم و مثلاً بچه ي اذيت بکني بوديم! لابد با خودش مي گفته آخيش يکي پيدا شد اينو بزنه! :دي ... نمي دونم والا ... چي بگم؟...
    عکس چادر نمازت واضح نيست فقط يه عکس سياه فيده با صورت روتوش شده...ولي برام شيرين بود که اينقدر اصرار به چادر داشتي ... حتما بهترين چادر همه عمرت بوده
    پاسخ

    رو عکس اگه کليک کني در سايز بزرگتر مي توني ببينيش، ولي فقط چادر را، نه منو! :دي آره دوستش داشتم...
    آخه از اون وبلاگ بدم مياد دير به دير به وبلاگ خودم ميرم خاطره هاي زهراگينم قاتلم ميشن شما لطف داري که کامنت ميذاري ف الف عزيزم
    پاسخ

    خواهش ميکنم ...
    سلام..عزيزدلم باتوازنفس افتادم تا خط پايان...وقتي دنده ي کوچک فروبره آدم قادربه تنفس نيست اون غضروفيه .وبايه حرکت جابجاميشه کهتونستي نفس بکشي.اصلا معلومه جرم ماسنگينترازاين حرفاست مال من که تمومي نداره
    پاسخ

    سلام عمه ي خوبم.... من واقعاً احساس يه عمه ي مهربون را بهتون دارم ... دلم براتون تنگ شده بود... ممنون از توضيحي که برام نوشتي... ببخشيد اگر خاطره اش کمي سنگين بود
    + يه عمويي بجز عموي خودت! 

    جونم داره بالا ميا ف الف!

    کاش منم مثل تو يه چارديواري کوچک و محقر اما آروم براي خودم داشتم اينقدر نفسها منو نميکشتن،

    نه ميخام کسي رو بکشم اما ميخام يکي منو بکشه!

    پاسخ

    حرفي ندارم... اگر تا پايان ماجراي من همراه باشي اين حرفت رو پس ميگيري... من غبطه ي زندگي هيچ کس را نمي خورم، يه وقتي چرا، اما حالا نه... آدما هر چي بزرگتر زندگي ها هر چي شيک تر رفاه هر چه بيشتر بدبختي ها بزرگتر... و دقيقا برعکسش که باشه، يعني مثل امثال من و تو ... سختي هاي کوچيک کوچيک و پي در پي و تمام نشدني... هيچ کدوم خوب نيست! پس خدا را شکر که همينجايي که خودت تشخيص دادي هستيم
    + يه عمويي بجز عموي خودت! 


    سلام

    ازهمه چيز خستم... نه ميخام با کسي حرف بزنم نه ميخام کسي با من حرف بزنه، نه ميخام کسيو ببينم نه ميخام کسي منو ببينه، نه ميخام کسي منو ببينه، نه ميخام چيزي بخورم نه ميخام چيزي منو بخوره!

    خدايا چه کنم؟

    نميدونم چرا يانحرفا رو براي تو نوشتم ف الف

    پاسخ

    يه دفعه براي يکي همين حرفا را گفتم در جواب برام نوشت: "منم" مي خوام الان بهت بگم: "منم"... مي بينم اشتباهه! ولي منم!

    سعه صدر مامانت خيلي برام عجيب و باورنکردنيه...اينکه بعد عمري مصيبت از سوي شوهر قبلش تازه باهات دعوا ميکنه که چرا باباتو راه ندادي؟؟!!

    راستي آخه خانم اميري چه خصومتي با تو داشت بخاطر همين کارش تا الان نبخشيديش؟ يا بديهاي ديگه هم در حقت کرد

    پاسخ

    الهي بميرم من براي مامان ... همه ي زن هاي ايراني اين جوري اند... مريم زمان را نديدي تو فيلم مادرانه؟ بميرم برات مامان... خانم اميني خيلي بهم ستم کرد... خيـــــــــــــلي... خيلي جاها حقم را نداد.. خيلي مي ترسوندم، مثلا همش بهم مي گفت زنگ ميزنم پليس بياد ببردت زندان! چرا؟ چون مثلا دير رسيده بودم مدرسه... خانم اميني الهي که اگه نمردي موقع مرگت بهت آهن مذاب بدند... من هيچ وقت نبخشيدمت... هيچ وقت... اين نفرين اولين و آخرين نفريني بوده که بهش کردم... خدايا من از حقم نگذشتم... /راستي عکس چادرم را به خاطر شما گذاشتم ها، چرا جواب کامنت هاتون رو نمي ديد شما؟
    + من 
    متاسفم
    پاسخ

    منم متاسفم
     <      1   2   3      >