• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : ظلم هاي آشکار
  • نظرات : 0 خصوصي ، 33 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    نانوايي رو نخوندم!
    چرا پدر بهتون توجهي نکرد؟
    چرا برادرتون شما رو زد؟
    پاسخ

    سلام، اصل کاري را نخونديد؟! برگرديد بخونيد تا به خباثت بعضي آدما پي ببريد! توجه نکرد؟! فقط همين؟! ما دو تا بيش از نصف روز عقب يک لندکروز مجبور کردند بشينيم تو برق آفتاب و تشنه و گرسنه و ... حرف نزنيم جا به جا نشيم تکون نخوريم که سر و صدا نشه و بتونند بخوابند! هر چي التماس کرديم که بابا اجازه بديد خودمون بريم از اين مغازه ها يه ليوان آب بگيريم بخوريم، اجازه ندادند! بميرم برا بچه هاي امام حسين... اون روز واقعا درک کرديم تو کربلا چه اتفاقي افتاد... وقتي اومديم خونه من تا کلي وقت خون دماغ بودم و خونريزي دماغم بند نمي يومد، از بس آفتاب تو سرمون تابيده بود... / چون با ماژيک رو پام نوشتم چپ - راست، به نظرش کارم اشتباه بود، تنبيه ام کرد که ديگه اين کار اشتباه را تکرار نکنم