• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : عاشقانه با مادر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 30 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام من همه اين قصه هاي زندگي سخت شما برام تداعي خاطراتات زندگي خود ميدانم خيلي از قضايا البته به جز اب گرم کردن زير افتاب را داشتم ما براي حمام به حمام عمومي ميرفتيم در هواي سرد ميومديم خونه يادمه دايي خدابيامرزم سرمون را با ماشين دستي ميزد بس که ميزد تو نفت حسابي ما با نفت شستشوي ميشديم بو هم کلي موهامون کنده ميشد شما هم مثل من در يتيمي بزرگ شديد من هم با خاطرات بچگي مادر م بزرگ شدم و براي ارامش قصه زندگي سخت کودکي مادر را شنيدم
    به هر حال دست شما درد نکنه شما خوب همه اين ريزه کاري ها را نوشتي اينها حفظ نشه بعدا کسي باور نميکنه کساني اينجوري بزرگ شدن
    پاسخ

    من خيــــــــــــــلي از سختي هاي زندگيمون را نتونستم در قالب خاطراتم بگم... اوهوم دقيقاً سختي هاي زندگي مادر اميد بخش بود... نوشتن خاطراتم لازم بود... براي خودم... بله يتيمي ...