• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : کلاس چهارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 27 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    سلام
    بسيار شيرين و جالب بودند. گاهي هم دلم ميخواهد که به دوران کودکي و سادگي اش باز گردم گاهي هم اصلا.
    پاسخ

    سلام... من که اصلا دوست ندارم برگردم به بچگي... حتي مثلا با وجود اين خاطرات شاد... :(


    سلام جالبه ديشب داشتم به کارهاي کودکيم فکر ميکردم خصوصا اون موقع ها که خونه بابا بزرگم ميخوابيدم بابابزرگ براي نماز صبح بيدارم ميکرد و من از ترسش پا ميشدم ميرفتم بيرون اب حسابي سرد بودو من ترجيح ميدادم نماز نخونم حتي از خدا ميترسيدم بدون وضو به نماز بايستم کمي در بالکن بيرون معطل ميکردم و حسابي هم حواسم جمع بود که اگر بابابزرگ بيرون اومد متوجه نشه نماز نميخونم .بعد به اندازه يک نماز صبح معطل ميکردم و ميرفتم تو اتاق دوباره مي خوابيدم

    خيلي کودکي و ناداني هاش جالبه من بيدار ميشدم از رختخواب بيرون مي امدم اما وضو نمي گرفتم و نماز نمي خوندم الان همه مشکلشون بيدار شدنه ولي مشکل من ...

    حالا ميبينم شما هم به همين موضوع فکر ميکرديد

    پاسخ

    آخ آخ آخ ... من هنوزم تو وضو گرفتن تنبل ام! چرا واقعا؟ خوشم نمياد دست و صورتم خيس بشه، فوري هم دستم را خشک مي کنم! من حاضرم 10 تا نماز پشت سر هم بخونم يه دونه وضو نگيرم! يعني اصلا چرا اين وضو گرفتن سخته؟ کلاس چهارم و پنجم تو مدرسه کلي نماز بدون وضو خوندم! تازه اونم نماز جماعت! خدا از سر تقصيراتم بگذره، انشاءالله... خدا جان يعني که آيا منو مي بخشي؟
    + صنم 
    خاطرات شيرين وجالبي بود اون انشا خوندنت
    پاسخ

    :)
    آخ امان ازدجريمه شدن...معلم دهنشو باز ميکرد و يه عددي ازش ميپريد بيرون اون موقع ما بوديم و به تعداد اون عدد نوشتن و شمردن که ببينم تموم شد يانه
    خوب عزيزم يه کلمه به مادرت ميگفتي زودتر راهيتون کنه واسه مدرسه .
    حدس ميزنم مادرت چه ارامشي داشته بعد از نقل مکان حتي اگه يه پناهگاه باشه
    راستي تو اين سالها مادرتون از کجا هزينه هاشو تامين ميکرد؟
    پاسخ

    جريمه هاي نوشتني خيلي بد بود، مخصوصاً براي من! مي دوني چرا؟ چون من کلاً تو نوشتن ضعيف بودم و دستم درد مي گرفت، هنوزم مچم و انگشت هام درد مي گيرند... مامان خودش وقتي ما اون ساعت ميرفتيم بيرون مي دونست که دير ميرسيم! خب چي بگم؟ شرايط ما اون جوري بود ديگه ... بله، وقتي اومديم تو خونه ي خودمون آرامش براي هممون بيشتر بود... همه... مامان، من ، خواهر... هيچ کجا خونه ي خود آدم نميشه... هيچ کجا...
    + کزت بانو 
    من کلا تو دلم يک درخت غر دارم ! ضمن اينکه وقتي دلتنگ بشم غرهام بيشتر ميشهدو روز بود دلتنگ يک عزيز بودم و تحت فشار روحي شديد که اينطوري ديگه خودش را با شدت نشون داد!
    به قول دوستان لذتي وافر برديم با خواندن خاطره شاد از شما
    پاسخ

    خوشحالم که لذت برديد :) ايشالا دلتنگي تون برطرف بشه
    + عمو 

    معلومه لابد طبق معمول بوده تابستان خود را چگونه گذرانديد؟!

    چون پيداست که حافظه ات از اول خوب بوده و اونوقت تند تند با تکيه بر حافظه ات کارايي که تابستون کرديو رديف کردي!

    پاسخ

    :دي نه بابا وسط سال تحصيلي "تابستان خود را چگونه گذرانديد" چه ربطي داشت؟ يادم نيست چي بود...
    + عمو 
    چطوري توي کلاس 38نفره به اون شلوغي، و همهمه صداي چرق چروق آبنبات شکستن تو تا اونور کلاس رسيد؟! مگه سنگ خورد ميکردي؟!
    پاسخ

    تو کلاس ما جرات نداشتيم مداد بتراشيم، همهمه کجا بود؟


    منم مثل نرگس از اينکه بالاخره عمرم کفاف داد و خاطره اي از تو خوندم که آخرش ختم به شادي شده براي تو خيلي خوشحالم .... شيريني خامه اي منم زياد دوست دارم و واقعا جام خالي بوده !

    راستي موضوع انشا چي بود که مثل بلبل ميخوندي بدون تپق زدن؟!

    پاسخ

    ممنون خواهر خوبم، ممنون مهربون :) اعتراف مي کنم که اين يکي را يادم نيست! اگر يادم بود نوشته بودم :)
    سلام واي ابنبات قهوه اي و رنگيهاي مثلثي آخي دلم خواست بادش بخير خدايي خوشمزه بود با اينکه بويي از بهداشت نبرده بودچه معلماي خوبي داشتينا خيلي باحال دعا ميخوندي خواهر
    پاسخ

    سلام خواهرم. اوهوم خوشمزه بودند ... آره يادش بخير... همه ي معلم هاي مدرسه ي انقلاب اسلامي خوب بودند... همشون... چرا؟ چون چند صفحه مي زدم جلو مامان نفهمه؟ :دي خداييش الان کتاب ارتباط با خدا را يه نگاهي بنداز ببين چند صفحه اس! :)
    + حيدري 
    خيلي ساده بودي !
    عجب روشي براي تنبيه انتخاب كرده بود... نميگفت شايد يكي نتونه چيزي بخره بايد چيكار كنه!؟
    معلم ها اكثرا متوجه كلك زدن بچه ها ميشن ولي بچه ها فك ميكنن معلم متوجه نميشه... توي دانشگاه هم همينطوره ... دانشجوها فكر ميكنن استاد حواسش نيست!!!
    پاسخ

    بعله، معلم ها باهوش اند...
    سلام.. چقدر بامزه بود خواهري.. نوش جونت.. بالاخره يه جايي هم خوش به حال تو شد... خاطره انشا خوندن و 20 شدنتم خيلي قشنگ و بامزه بود..
    راستي دعا خوندن تو اون فضا هم عجب حس قشنگي داره.. پر از حضور خداست.. در پناهش باشي
    پاسخ

    سلام خواهرم ... :)
    لپ تومنويادخودم انداخت .کلاس دوم 14بدرمدرسه نرفتم چون مشقموکامل ننوشته بودم .طبق معمول مامانم تا پدرم اومدگفت که مدرسه نرفته.پدرم صدام کردچرانرفتي منم گفتم دندونم دردميکرد.شمانگويه لقمه اندازه کله خودم تودهنمه .گفت کدوم دندونت.منم درست هموننطرف لپ رانشون دادم اخماشو درهم کردگفت با اينهمه لقمه؟؟؟خدابيامرزدش .فقط اخمش يه دنيا کتک بودبرعکس مامانم
    پاسخ

    د: روحشون شاد ...
     <      1   2