• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : کلاس چهارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 27 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يا رب
    سلام
    دعا که مجبور بودي بخوني ياد کودکي خودم افتادم:-) براي ما بيشتر نماز صبح ها اين اتفاق مي افتاد. وقتي که به سن تکليف حتي نرسيده بودم مجبور بودم نماز که تموم ميشه زود پانشم برم بخوابم بايد ميشستيم سر سجاده و ذکر و دعا ميخونديم:-D پدرم در اين زمينه شبيه مادر شما عمل ميکرد:-)
    يادمه نماز غفيله را از مادربزرگم خدابيامرز ياد گرفتم همون سوم ابتدايي تا پنجم يادش بخير منم هميشه کنار مادربزرگم مي ايستادم به نماز و غفيله هم هميشه ميخوندم و خيلي دعا ميکردم سر قنوت.
    چقدر معلم ها اون زمان نامرد بودند:-D خيلي دوره مسخره اي بود.
    منم شيريني خامه اي بچه بودم خيلي دوست داشتم:-) نوش جونت آبجي
    اون امتحان و انشاء خيلي باحال بود. ايول:-))

    پاسخ

    سلام خواهرم :)