• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : کلاس چهارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 27 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چه وروجکي بودي :))خيلي باحال بود که از حفظ انشا خوندي
    ابنباتها هم يادمه منم هميشه طاقت نمي اوردم و اخرشو ميجويدم
    فکر کنم ناظمتون کلا پشيمون شد از تعارف کردنش
    راجب ارتباط باخدا هم کتاب طولانيه حتي خوندن يکي از دعاهاش برا بچه اي تو اون سن :)
    پاسخ

    آره ديگه، اعتماد به نفس را کيف مي کني خواهر؟ يه همچنين خواهر با اعتماد به نفسي داري، بهم افتخار کن :) ناظممون خيلي ماه بود... خيـــــــلي، مدير مدرسه امون هم خيلي خوب بود... کلاً کادر اين مدرسه خوب بودند... خيلي خوب... آره خب خيلي طولانيه! منم خودم فکر مي کردم که مي خونم! همش را ورق مي زدم رد مي شدم! تو فکر کن بچه ي کلاس سومي به زور جمله فارسي مي خونه من مي خواستم عربي بخونم! راستي مامانم هم عجب انتظارهايي ازم داشت!؟ دستش درد نکنه ولي، من راضيم :) البته من کلاً روان خوانيم خوب بود... اعراب را هم که بلد بودم ديگه مشکلي نبود :)