سلام جالبه ديشب داشتم به کارهاي کودکيم فکر ميکردم خصوصا اون موقع ها که خونه بابا بزرگم ميخوابيدم بابابزرگ براي نماز صبح بيدارم ميکرد و من از ترسش پا ميشدم ميرفتم بيرون اب حسابي سرد بودو من ترجيح ميدادم نماز نخونم حتي از خدا ميترسيدم بدون وضو به نماز بايستم کمي در بالکن بيرون معطل ميکردم و حسابي هم حواسم جمع بود که اگر بابابزرگ بيرون اومد متوجه نشه نماز نميخونم .بعد به اندازه يک نماز صبح معطل ميکردم و ميرفتم تو اتاق دوباره مي خوابيدم
خيلي کودکي و ناداني هاش جالبه من بيدار ميشدم از رختخواب بيرون مي امدم اما وضو نمي گرفتم و نماز نمي خوندم الان همه مشکلشون بيدار شدنه ولي مشکل من ...
حالا ميبينم شما هم به همين موضوع فکر ميکرديد