:((

سلام خواهرم ... منم بدم مياد...

برخورد ناظم خيلي اشتباه بود، اونا مي دونستند که راه ما دوره، منو بيرون کلاس نگه داشت که مثلاً مامانمون بياد مدرسه و مشکل تاخير ما ديگه حل بشه، ما هم مي ترسيديم به مامانمون بگيم بياد مدرسه، ضمن اينکه وقتي هم مي گفتيم مامان ممکن بود همون روز را نتونه بياد مدرسه و مثلاً دو سه روز بعدش بياد... تازه معلم کلاسيمون هم خيلي ظالمانه بهم گفت از رو درس ها بنويسم، و وقتي هم بعدش همه ي مقدار معين شده را نوشتم، دوبار بهم گفت چرا بد خط نوشتي... من خيلي وقت ها واقعاً دلم ميخواد بهش بگم ا... ولي تا حالا خودداري کردم و نگفتم... اصلا رو دلم سنگيني ميکنه اين کلمه!

تو مدرسه تنبيه بدني نشدم، منظور از تنبيه هموني بود که گفتند چند بار از رو درس بنويسم! و اينکه اجازه ندادند برم سر کلاسف خب اينا هم نوعي تنبيه هستند... عزيزم.. منظورم جوابي بود که به کامنت ها داده بودم... نه برادرم اگر چه اومده بود که پيش ما بمونه ولي خيلي زود دوباره برگشت پيش پدر...

پدر و مادر و خيلي هاي ديگه مي تونند براي بچه ها الگو باشند، اما آيا تمام بچه هايي که پدران معتاد دارند، معتادند؟ و يا تمام بچه هايي که پدران متدين دارند، ديدن دار و متدين اند؟ يادمه يه وقتي مادرم بهم گفت سعي کن مثال ادب از که آموختي از بي ادبان را هميشه در ذهن داشته باشي و اونچه ديگران انحام ميدند که ناپسند هست و نکوهش مي شند را انجام ندي و برعکسش را انجام بدي... تا امروز همين رويه را پيش گرفته ام و راضي ام...

:(