وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
حسرت، مرگ، آرزو
نظرات :
0
خصوصي ،
29
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
يه مامان عاشق
سلام عزيزم
چقدر برام جالب بود جريان حضرت خضر اخه کوچه ماهم خاکي بود يادمه مامان منم همينو تعريف کرده بود برام ولي خوب من هميشه فکر ميکردم اين کار مال ادم بزرگاس و هيچوقت همتش رو نداشتم .قلک شکل راديو يادمه .چقدر ناراحت شدم واسه اينکه اون لوازم التحرير رو بهتون نداد .يعني پسشون داد؟احتمالا مامانت خواسته عادت نکنيد به اين کار .رازداري خواهرتون هم توحلقم .عينهو پسر منه وقتي بش ميگم يه چيزيو نگو صاف ميزاره کف دست طرف:) راستي عزيزم وقتي که فکر کردين پدرتون فوت کرده چرا خوشحال شديد؟به خواطر اينکه فکر کرديد بقيه خواهر برادرهاتون ميان پيشتون؟
منم يادمه روزي که امام فوت کرد بابام اومده بود وميزد تو سرش تنها باري که ديدم اينطوري گريه ميکنه وقتي بود که خبر شهادت عموي مفقودالاثرم رو بعد از 16سال بهش دادن:(
پاسخ
سلام خواهر خوبم، نه پس نداد، چون چند سال بعد که اون مدل دفتر نقاشي و مداد رنگي از مُد افتاده بود همينا رو داد بهم! آره، منم همين فکر رو مي کنم، شايد خواسته عادت نکنم به اين کار! نمي دونم! خوشحالي من به نوعي تاثير گرفته از خوشحالي خواهر بود وگرنه من اولش ناراحت شدم، ولي شنيدي مي گند: ديگي که براي من نجوشه مي خوام سر سگ توش بجوشه! حسي شبيه به اين شايد وجود داشته، اينکه بابايي که براي تو وجود نداره زنده و مرده اش به حالت فرق نداره! (نمي دونم، اين تحليل الان منه، وگرنه استدلال اون موقع را يادم نمياد) رفتن امام خيـــــــــلي بد بود... خيلي بد... عالم عزا دار بودند