• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : حسرت، مرگ، آرزو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 29 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام بانوي خورشيد. خاطره فوت امام عظيمترين خبر تمام عمرم شد. هرگز آنروز را فراموش نمي کنم که روبروي عکس امام ايستاده بودم و مات و مبهوت به خنده مهربانش نگاه مي کردم. در عالم بچگي فکر مي کردم الان از خواب بيدار مي شوم و باز هم امام هست اما امام مهربان من رفته بود تا فصلي نو از زندگي اش را بسرايد و ما را براي هميشه با اندوه از دست دادنش تنها گذاشت روحش شاد...
    پاسخ

    سلام دوست خوبم، روحشون شاد... از رفتن امام خاطرات ديگه اي هم دارم ... فاکتور گرفتم ... غمي که بر کل شهر حاکم بود را هيچ شکلي نمي تونستم توصيف کنم ... :(( من امام را خيـــــــــــلي دوست داشتم، خيلي، خيلي زياد ... يادمه يه بار بچه ها تو کوچه اذيتم کردند، داشتم مي رفتم نون بخرم، سر راهم را بستند و نمي گذاشتند برم، بهشون گفتم اگه اذيتم کنيد ميرم به بابام ميگم، گفتند بابات کيه؟ گفتم امام خميني ... اين قدر بهم خنديدند، همشون رو زمين ولو شده بودند و مي خنديدند... بعد بهم گفتند خب پس بابات خيلي وقته مرده! بعد ديدم خيلي ضايع شد، گفتم نه! باباي من دوستِ دوستِ امام خمينيه :دي ... يادش بخير... چرا اين قدر خنگ بودم؟