• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : ديد، بدون بازديد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 41 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + خانم اسفند 
    دختر چه قد خاطراتت ادم رو ميبرن تو قديما...
    چقد خوب يادت مونده همه چيز
    مثلا من اصلا يادم نيس بالشتم چي بود...
    اون پ ن منو نجات داد...فکر ميکردم خداي نکرده چيزي شدن..
    قومهاي مامان عجب طيف وسيعي داشتن...فکر ميکنم مامان شما و من خيلي بهم شبيهن...
    نميدونم چرا! شايد براي نماز..شايد براي ديدار از اقوام
    شايد براي...خيلي چيزا...
    شاد باشي خانميي
    پاسخ

    :) همچنين دوست من. نمي دونم چرا يادتون نيست، ولي خب من مثلاً يه بشقابي داشتيم که تک بود و برنجي هم بود! يعني يه بشقاب تزئيني بود که توش اسم پنج تن آل عبا نوشته شده بود و دورش هم تزئين داشت، من تا کلاس دوم و گاهاً بالاتر گير مي دادم و مي گفتم اين بشقاب خودمه مي خوام تو اين غذا بخورم!!! عجب دختري بودم! الان که فکرش را مي کنم با خودم ميگم خوبه فقط پلو تو اون بشقاب خوردم و گير ندادم براي آبگوشت :دي آخه لبه هاي بشقابه کنگره کنگره اي بود و سوراخ هاي لونه زنبوري داشت :)