وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
ديد، بدون بازديد
نظرات :
0
خصوصي ،
41
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
nargesss
سلام خواهري خوبي؟ همچنان داستان هاتو ميخونم اما گاهي دلم نمياد چيزي بگم .. به نظرم مادرتون بي جهت کودکي هاتونو به کامتون تلخ کردن... سختي اون اوضاع رو محبت ايشون مي تونست خيلي قابل تحمل تر کنه... ببخش اگه جسارت مي کنم اما من فکر مي کنم نمازي که به آدم آرامش نميده، ارتباط با خدا اگه باعث دلرحمي آدم نشه.. نذاره بچه هاشو با مهربوني و مدارا بزرگ کنه.. جاي خدا توش خاليه... شايد الان همه اون سختي ها تموم شده باشه و مادرتون به آرامش رسيده باشند اما به قول شما بهترين روزاي عمرتون با بي رحمي ها و سختگيري هاي بيجا سوختند...
پاسخ
سلام خواهر خوبم، روش هاي تنبيه مامان خيلي بد بود، ولي بهش حق ميدم، چون تنهايي دنبال کارهاي خونه بود و بيرون خونه خيلي اذيت ميشد، بدون پول، دست خالي، دست تنها، بدون وسيله، پاي پياده .... بميرم برات مامان... هر کس ديگه اي بود مي بريد، نمي تونست ادامه بده، ولي خب مامان خيلي قوي بود، مامان استوره ي استقامت و ايستادگيه ... انتظار شيطنت از ما نداشت، ضمن اينکه فاميل اين قدر نگاه منفي به ما داشتند اين نگاه به مامان هم در طول زمان انتقال پيدا کرد و ما را يه جورايي وصل به بابا ميديد، جلوتر بيشتر مي فهميد ... چيزي که مامان را سر پا نگه داشت به نظرم همين نماز و دعاها بود ... و هر کسي به اندازه ي درکش بهره مي بره، مامان که قرآن را معنا نمي خوند، يا ادعيه را با معناش نمي خوند، هر چي مي دونست از منبرهاي محرم و صفر مي دونست... و در مجموع، زبان مامان خيــــــــــــــــــــلي تلخ بود، اين اشتباه بود، روشهاي مامان خيلي بد بود و اين هم اشتباه بود، يه بچه نمي تونه درک کنه که مامان الان تحت فشاره من نبايد فلان کار را انجام بدم ... خواهر نرگس به نظر خودم اين روزها روزهاي قشنگ زندگيم هستند