• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : ديد، بدون بازديد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 41 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    عزيزم هر وقت خاطرات کوديکت رو ميخونم هميشه يه نمه اشک توي چشمام ميشينه ....
    خيلي سخته دختر کوچولويي مادرش رو بخواد خدايي نکرده در بستر مرگ ببينه و با اون دل کوچولوش براش گريه کنه ..... :(((
    اميدوارم سايه تمام پدر و مادرها تا ساليان درازي بر سر بچه هاشون باشه.
    پاسخ

    شرمنده خواهر که ناراحت ميشيد، ببخشيد که زيادي تلخ اند، خاطرات اين خونه را که ليست کردم بنويسم، ديدم نزديک به بيست خاطره ميشه، خيلي هاش را حذف کردم، خيلي هاش را ادغام، مثلاً خونه تکوني سه تا خاطره ي مجزا بود که سر و تهش را زدم و هر سه را ادغام کردم :( و در آخرين خاطره با وجود ناراحتي زياد خودم سعي کردم بار غم خاطره را کم کنم ... بيشتر نشد! يا مثلاً اينکه تو همين نوروزي که تعريف کردم، با خواهرم دعوا کرديم بعد من مي خواستم فرار کنم خواهرم نگيردم، ولي او پيش دستي کرد و قبل از اينکه من موفق به فرار بشم، هولم داد، سرم خورد تو سه گوش ديوار و ابروم شکست! الانم وسط ابروم خاليه :( ... اينا را ديگه حذف کردم :) آمين، اميد که هيچ بچه اي يتيم بزرگ نشه، پدر و مادر هر دو براي بچه ها لازم اند، ايشالا از هر دوش بهره ببرند و همه ي بچه ها زير سايه ي پدر و مادر بزرگ بشند