وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
ديد، بدون بازديد
نظرات :
0
خصوصي ،
41
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
فظ
چقدر گرسنگي كشيديد شما تو زندگيتون....
چقدر دل رحميد شما....
مادرتون چي شده بود؟؟ نگفتيد!
خيلي لحظه دردناكي بوده، دقيقا متوجه ميشم....ايشالا براي هيچكي پيش نياد...
:(
پاسخ
گرسنگي نکشيديم، اتفاقاً هميشه تو خونمون ميوه و تنوع غذايي و ... بود. اما خب از نوع درجه دو. يا مثلاً مامان هميشه خورشت را بدون برنج درست مي کردند، البته اين يکي دليلش اين بود که هم برنج گرون تر از نون بود، هم اينکه مامان زيادي دور انديش بودند! طوري که ديگه از امروز غافل مي شدند! هم اينکه خودشون چندان اهل برنج نبودند و به خاطر مشغله اي که داشتند خورشت را به ميزان زياد درست مي کردند و مجبور بوديم چند وعده يه نوع خورشت را بخوريم! و چقدر من بدم ميومد! اما غذا ندادن مامان به عنوان يک تنبيه، فقط دوبار اتفاق افتاد، يعني من همين دوباري که نوشتم را يادمه، بيشتر يادم نيست. ولي به نظرم اين قدر غيرمنصفانه اتفاق افتاد و روش بدي بود که اگر چه تو زندگيم فقط دوبار بود ولي خاطره اش به وضوح در ذهنم مونده... /// نمي دونم چي شده بود، دل درد داشتند، شايد مسموميت، نمي دونم... خيلي فراتر از دردناک بود. موقع وصيت نامه نوشتن بعضي کلمه ها را بلد نبودم بنويسم، به مامان مي گفتم استدعا چطوري نوشته ميشه و مامان بهم مي گفتند که مثلا با ع با س و ... ديدم دوز غم خاطره ام زياد شده ديگه اونا را حذف کردم، ننوشتم، کلا اين خاطره را با گريه نوشتم، خيلي دردناک بود... /// من هر چي تو ذهنم اسامي را مرور مي کنم براي "فظ" به نتيجه اي نمي رسم! من شما را مي شناسم؟ يا شما منو؟ يعني "فظ" مخفف چه اسميه؟ از نوع کامنتي که گذاشتيد مشخصه خاطرات را داريد دنبال مي کنيد (آيکن يه آدم متفکر)