• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : ديد، بدون بازديد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 41 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام
    چيزي ندارم بگم
    عالي مي نويسيد
    حالا نگفتين گردوها رو چطوري چيدين : ديييييييييي
    اون لحظه هاي وصيت خيلي سخت بوده :(
    پاسخ

    سلام بزرگوار، لطف داريد، گفتم: من و دنيا(دختر همسايه) گردوهايي که يکي از پسرهاي محله از روي ديوار از درخت باغ همسايه ي ديگه چيده بود و با سر رسيدن صاحب باغ از دستش افتادند و ريختند، را دو نفري جمع کرديم.... خط ها را يک در ميون خونديد؟ برگرديد سه بار مطلب را بخونيد :دي اون لحظه ها مرگ من بود، ديروز صبح داشتم اين خاطره را مرور مي کردم، گريه کردم، الان که نوشتمش زار زار گريه کردم و شديداً سر درد دارم ... خدا نصيب هيچ کس نکنه که شاهد چنين صحنه اي باشه، اونم يه دختر بچه... يه دختر 9 ساله .. :(