وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
آخرين روزهاي خونه ي خاله
نظرات :
0
خصوصي ،
23
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سعاد
چقدر برام جالبه که همه چيزو همونجور که بوده و ديديد تو خاطرتون مونده و خوب توصيفشون ميکنيد
من که نميتونم
از کجا ميشد همچين حدثي زد که اين آقاهه قراره بابامون بشه؟فکر کنم اگه مامانتون همچين حرفي و از زبونتون ميشنيد بازم کتک در کار بود
پاسخ
آره خب کلاً آدمي هستم که به جزئيات دقت داره، ميشد ديگه، نمي شد؟ مامان خونه و ما و خودش را مرتب کرد، بعد ما را فرستاد خونه ي خاله، بعدم خاله و اون آقاهه رفتند خونه ي ما :) خب ديگه شايدم من خيلي باهوشم ;)