پست سگا کجا رفت؟؟؟؟
منم همش سر غذا خوردن از بابام کتک مي خوردم، يه خط کش چوبي داشت که سر سفره با خودش مياورد، بسکه من بد غذا بودم و هيچ چيزيو عملاً دوست نداشتم و نمي خوردم الا برنج سفيد با تخم مرغ که خب از بس تخم مرغ خوردم زردي گرفتم!
يادم مياد وقتي مثلاً آبگوشت داشتيم، روز عزاي من بود! اما راه در روشو ياد گرفته بودم، داداشم بعدازظهري بود و زودتر ناهار ميخورد و ميرفت مدرسه، منم الکي بهانه مي گرفتم که گرسنمه! با داداشم ناهار مي خوردم و يواشکي وقتي مامان حواسش نبود کل غذامو ميدادم داداشم بخوره.
وقتي به خاطرات کودکي بر مي گردم پره از اين کتک خوردنا! به قول تو روش تربيتيشون هموني بوده که خودشون باهاش بزرگ شده بودند.
اما فراموش نکن خواهر جان که درد اين کتکا هيچوقت موندگار نيست، حتي خاطراتشم خيلي آزار دهنده نيست. به قول يکي از دوستام: آدم تو خونه بابا مامان، کتک بخوره، ولي خونه شوهر نه! اونجا حتي يه سيلي هم يه عمري دردناک ميشه.
آرزو مي کنم اگه الانا خونه همسر هستي يا در آينده خواهي رفت، از کتک و فقر و تحقير خبري نباشه، ولو خبري اندک