وبلاگ :
دختـري دَر راه آفتـاب
يادداشت :
غرور، صداقت، سادگي
نظرات :
0
خصوصي ،
24
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ثريا
مامانت خيلي خشن با يه بچه رفتار ميکرد :(
البته بنده خدا ديگه اعصابي براش نمونده بود :(
راستي تو هم بچه بودي خيلي سرتق بودي هاااا! سه روز هيچي نخوردي (چطور طاقت آوردي؟ ) ولي آخرش به غذاي دلخواهت رسيدي :)
پاسخ
مامانم روشش اشتباه بود ولي حق داشت، من چون فقط دارم خاطرات خودم را تعريف مي کنم و به حد ضرورت از بقيه ميگم درک بقيه در لابلاي اين نوشته هاي ناقص يه کم سخت هست... جدي؟ به اين کار ميگند سرتقي؟ من فکر مي کردم به کسي که خود راي باشه و هر کاري دلش مي خواد را به هر قيمتي انجام بده مي گند سرتق! البته خب شايد اين کار منم به نوعي بشه سرتق، ولي يکي از ويژگي هاي شخصيتيم غرور داشتن بود و هست، اين کارم بر مي گرده به همون خصلتم، مامان به جاي اينکه من را توجيح کنه براي خوردن سوپ تهديد مي کرد و اين کارشون اشتباه بود. بچه ها تو اين سن خيلي از ابعاد شخصيتيشون داره شکل ميگيره و نبايد باهاشون رفتارهاي غلط داشته باشيم. مثلاً شکوندن غرور تو سني که غرور داره شکل ميگيره، و موارد ديگه اي از اين دست... که درک اين موارد در اون دوره بين والدين خيلي کم بود و مضاف بر اين مادر من در شرايط بدي هم قرار داشت. ضمن اينکه مامان به جاي اينکه تناسب مواد غذايي را رعايت کنه مي خواست از اين روش تربيتي استفاده کنه تا من اون غذا را بخورم، ولي درک نمي کرد من به طور غريزي نمي تونم با اون طعم غذا کنار بيام و بخورمش. مامان فکر مي کرد اگر اينجا کوتاه بياد مثلاً ما عادت مي کنيم که هميشه اونچه ما مي خوايم اجرا بشه و اين بعدها که ما بزرگتر شديم براش بشه دردسر، پس مي خواست همين موقع که کوچکتر هستيم ياد بگيريم مطيع باشيم