• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : غرور، صداقت، سادگي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 24 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + منم 
    آدم بزرگا وقتي دارند بچه هاشون را تربيت مي كنند مستقيم يا غيرمستقيم يادشون مي دند دروغ بگند(وقتي حرف هاي راستشون را باور نمي كنند) يادشون مي دند از اعتمادهاشون سوءاستفاده كنند (وقتي زماني كه سوءاستفاده نمي شه باورشون نمي شه و اصرار دارند كه سوءاستفاده شده!) يادشون مي دند كارهاي بد هم مي شه كرد به شرط اين كه هدف تربيت باشه! (وقتي توي حكايت هاشون به بچه شون يه چيز كثيف مي دند بخوره! چيزي كه حتي ذهن بچه هم نمي تونه اون را بپذيره!) و ...
    و اين طوري ما بچه ها ياد مي گيريم نبايد اون قدرها هم بچه هاي خوب و صاف و صادقي باشيم!!! بعد آدم بزرگ ها مي شينند براي هم درد و دل مي كنند كه نمي دونم چرا بچه ام اين جوري شده!

    آره مامان مرغ را از توي سوپ حذف كرده بود، مثل خيلي مواد غذايي ديگه كه كم كم از توي غذاهامون حذف شده بود و اين طوري طعم غذاهامون ديگه تغيير كرده بود...
    ولي من مي خوردم غذاهاش را، به نظرم هم اصلاً بدطعم نبود! دارم فكر مي كنم شايد علت اين بوده كه از اولش همين غذاها را خوردم، اول لب و لباب نبود بعد عوض بشه! ولي تو لب و لباب خورده بودي اين غذاها با مزاجت سازگار نبود

    من هيچ وقت ياد نگرفتم از خواهر بزرگترم حمايت كنم...

    يادته، توي همون خونه ي خاله بود كه انگشت منم فلفلي كرد كه ديگه انگشت نخورم، اين قدر يواشكي انگشت خوردم و گريه كردم تا خوابم برد...
    زن دايي يادش داده بود اين طوري تربيتمون كنه!

    دلم برات سوخت، دلم براي اون روزهامون تنگ شد، نه براي اون روزهامون، براي اون مظلوميت و صداقت و روراستي...
    ديروز همكارها دوباره داشتند مي گفتند كاش مي شد برگرديم به كودكي! اعصابم ريخت به هم، گفتم نه، چرا بايد برگرديم به اون روزها و زدم بيرون، دارم فكر مي كنم يعني همه شون كودكي خوبي داشتند؟
    پاسخ

    به تو هم لُب و لِباب دادند خودت نخوردي، مثلاً شير مادر چش بود که به هيچ ترفندي کسي نتونست بهت بده بخوري؟ يا شير خشک؟ يا پستونک؟ حتماً بايد انگشتت رو مي خوردي؟ :دي :دي :دي منم دوست ندارم روزهاي بچگي برگردند ولي اعصابم به هم نمي ريزه، تو هم اعصابت به هم نريزه، ارزش نداره :) اون موقع ني ني بودي، طبيعي بود که عقب بايستي و جلو نياي، بعدها ياد گرفتيم که بايد پشتيبان همديگه باشيم... آره آدم بزرگا خيلي چيزها به بچه هاشون ياد ميدند، وقتي قدرت مقاومتي بچه اشون رو درک نکنند و به بخواند از روش يک دستي زدن و دو دوستي تحويل گرفتن از دهن بچه بشنوند که تو مدرسه از کسي چيزي گرفته خورده، يادش ميدند از اعتماد سوء استفاده کنه و خيلي چيزهاي ديگه... آدم بزرگا خيلي چيزها به بچه ها ياد ميدند و صداقت و زلالي اونها را ازشون مي گيرند و بعد فکر مي کنند دوست ناباب بچه اشون رو اينطوري کرد...