• وبلاگ : دختـري دَر راه آفتـاب
  • يادداشت : نان و عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    به نظرم بايد مينوشتي عشق و نان يا مثلا" عشق و پنير.........
    البته از نظر خودم گفتما چون عشق که باشه با نان خشک هم ميشود ساخت!!
    از سگ که هيچ از هر جنبنده اي ميترسم اما کولي بازي در نميارم
    خب فرار ميکنم کما اينکه همين کارو هم کردم.
    کلاس پنجم يا اول راهنمايي بودم که نصف شبي داشتيم از عروسي برميگشتيم.خونهء خاله از خونهء ما تقريبا" يک کوچه فاصله داشتن و من و دختر خاله ام زودتر از بقيه وارد کوچه شديم و نرسيده به در خونمون 3 تا سگ ديديم که هار بودن.من نشستم که سنگ بردارم اما ديدم فايده نداره و دارن ميدون سمتمون و من و دختر خاله ام با سرعت نور دويديم سمت خونهء خاله و البته شانس آورديم که در باز بود و پريديم تو حياط وگرنه الان اون دنيا بودم
    پاسخ

    قبول دارم عشق که باشه با نان خشک هم ميشه ساخت ... اووووه قلبم دوباره وايساد! خعلي بده، خعلي بد... راستي چرا خدا حس ترس را آفريد؟ :) خدا را شکر که شانس آورديد :)